دور دوران (به یاد پدرم)
فاطمه روی میز غذا خوری غلت می زند، سریع متکا را میکشم زیر سرش تا راحت بخوابد.با هر غلت خوردن فاطمه چرتم پاره می شود.
به سمت مشهد می رویم .دخترم فاطمه که یک ساله است از کوپه قطار می ترسد. آوردم سالن غذا خوری تا آرام بگیرد.حالا روی میز خوابش برده. مواظبم که با این همه غلت زدن از روی میز نیفتد. راستی چطور می شود آدم این همه خواب آلوده باشد و در عین حال این همه هشیار!
هوا سرد است، کمرم درد گرفته و خیلی خسته ام ولی تا صبح بخاطر فاطمه بیدار می مانم .آخر من بابای فاطمه هستم.
و پدرم بابای من بود.
سالها قبل بخاطر حادثه ای دستهایم تا مچ سوخته بود،بعد از پانسمان هنوز خیلی سوزش داشت به همه التماس می کردم دستهایم را فوت کنند تا شاید کمتر بسوزد. زن همسایه دائم فوت می کرد.بابا هم گاهی. دانه های اشکش را می دیدم که بر گونه هایش می لغزید. اشک در چشمانش حلقه می زد، قطره می شد، جاری می گشت، می لغزید و می گذشت.
کمتر توانتسیم آنگونه که باید با هم بنشینیم و صمیمانه گپ بزنیم اما می دانم او هم حاضر بوده شبهای زیادی را بالای سر من بیدار بماند و با هر غلت زدنم چرتش پاره شود.
نمی دانم چند بار اشکهایش روی آن گونه ها به خاطر من لغزیده است ،گونه هایی که این اواخر دیگر چروک شده بود و شاید این چروک ها رد پای اشکهایی بود که سالهای سال بر آن لغزیده بود.
چند روز قبل ایشان مرحوم شدند برای شادی روحشان لطفا فاتحه ای قرائت فرمایید
از شما و همه دوستانی که اظهار لطف کردند و زحمت کشیدندسپاسگذارم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ * الرَّحْمنِ الرَّحیم * مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ
صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ
- ۹۲/۱۱/۰۸
خیلی دلم براشون تنگ شده...