دین را با آتش حفظ مى کنم!
قرن سوم هجرى است، اینجا شهر بغداد است، من در جستجوى خانه علامه بَلاذُرى مى باشم. او تاریخ نویس بزرگى است، او در حال نوشتن کتابى درباره تاریخ اسلام است که تاکنون 40 جلد آن تمام شده است.
او در موضوعات مختلف کتاب نوشته است و کتاب هاى او مورد اعتماد دانشمندان است و از آن استفاده مى کنند.
سرانجام خانه علامه بَلاذُرى را مى یابم، در خانه را مى زنم، پسر او در را به رویم باز مى کند و مرا نزد علامه مى برد. وقتى با علامه روبرو مى شوم، سلام مى کنم و جواب مى شنوم. وقتى او مى فهمد من ایرانى هستم، به زبان فارسى با من سخن مى گوید، من تعجّب مى کنم و مى گویم:
ـ جناب علامه!شما فارسى بلد هستید؟
ـ من مدّت زیادى، مترجم بوده ام. من متن هاى باارزشى را از فارسى به عربى ترجمه کرده ام و دانش ارزشمند ایرانیان را براى مردم بیان نموده ام.
ـ من این مطلب را نمى دانستم، مردم هم شما را بیشتر به عنوان یک تاریخ شناس مى شناسند، به راستى چطور شد که شما به ترجمه آثار فارسى علاقه مند شدید؟
ـ یادش به خیر زمانى که مأمون، خلیفه بود. چه روزگارى بود آن روز! وقتى او به خلافت رسید دستور داد تا همه کتاب هاى علمى به زبان عربى ترجمه شود، گروهى به ترجمه آثار یونانى پرداختند، من هم زبان فارسى را یاد گرفتم و به ترجمه متن هاى فارسى پرداختم.
ـ الان مشغول چه کارى هستید؟
ـ در حال حاضر بیشتر در حدیث کار مى کنم. آیا مى خواهى حدیثى را که الان نوشتم برایت بخوانم؟
ـ بله.
ـ عُمَر مى خواست به مکّه برود تا حج عمره به جاى آورد، او نزد پیامبر آمد و از او اجازه گرفت. پیامبر به او اجازه داد و او را برادر خطاب کرد.[1]
ـ عجب!
ـ این نکته بسیار مهمّى است که پیامبر، عُمَر را برادر خود خطاب مى کند، و نکته مهمتر این که عمر بدون اجازه پیامبر هیچ کارى انجام نمى داد. این یعنى ایمان کامل!
با شنیدن این سخن به فکر فرو مى روم، من شنیده ام روزى که پیامبر بین مسلمانان، پیمان برادرى مى بست، میان هر دو نفر از آنها عقد برادرى برقرار کرد. در آن روز، على(ع) با چشم گریان نزد پیامبر آمد و فرمود: «اى پیامبر! بین همه مردم، پیمان برادرى بستى، امّا مرا فراموش کردى».
پیامبر رو به على(ع) کرد و فرمود: «اى على! تو در دنیا و آخرت برادر من هستى».[2]
على(ع) برادر پیامبر و نزدیک ترین افراد به پیامبر بود. اکنون چگونه شده است که علامه بَلاذُرى این سخن را نقل مى کند؟ آیا واقعاً عُمَر این گونه بود؟ اگر واقعاً عُمَر این قدر به پیامبر احترام مى گذاشت و بدون اجازه پیامبر هیچ کارى نمى کرد، پس چرا به سخنان پیامبر گوش فرا نداد؟ چرا به خانه دختر پیامبر حمله کرد؟ پیامبر بارها گفته بود که فاطمه(س)، پاره تن من است، خشنودى او، خشنودى من است، غضب او غضب من است، چرا عُمَر با فاطمه آن گونه برخورد کرد؟
در این فکرها هستم، ناگهان به یاد مى آورم که علامه بَلاذُرى از اهل سنّت است و عقاید خاص خودش را دارد.
* * *
ـ جناب علامه! شما تاریخ شناس بزرگى هستید، نظر شما در مورد حوادث بعد وفات پیامبر چیست؟ آیا درست است که عُمَر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(س) رفت؟
ـ تو باید کتاب مرا بخوانى.
ـ کدام کتاب را؟
ـ کتاب «انساب الاشراف». در آن کتاب، تو پاسخ سؤال خود را مى یابى.
کتاب را برمى دارم و مشغول مطالعه آن مى شوم، این مطلب را در آن مى خوانم: «ابوبکر گروهى را نزد على فرستاد تا او را براى بیعت کردن بیاورند، امّا على براى بیعت نیامد. عُمَر از ماجرا باخبر شد، با شعله آتشى به سوى خانه فاطمه حرکت کرد. وقتى عُمَر نزدیک خانه فاطمه رسید، فاطمه به عُمَر چنین گفت: اى عُمَر! آیا مى خواهى درِ خانه مرا آتش بزنى؟ عُمَر در پاسخ گفت: آرى! این کار، دین پدرت را محکم تر مى سازد».[3]
از این سخن عُمَر بسیار تعجّب مى کنم، چگونه مى توان باور کرد که سوزاندن خانه فاطمه، براى اسلام مفید باشد؟ من نمى دانم این چه اسلامى است؟ مگر پیامبر خشنودى فاطمه را خشنودى خدا معرّفى نکرده بود؟ مگر فاطمه پاره تن پیامبر نبود؟[4]
آن برادر سُنّى ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س) را افسانه مى دانست، آیا او سخن استاد بَلاذُرى را نخوانده بود؟[5]
برگرفته از کتاب «روشنی مهتاب» نوشته دکتر خدّامیان
[1]. «عن عبد الله بن سنان قال: استأذن عمر النبیّ(ص) فی العمرة، فأذن له وقال: یا أخی، اشرکنا فی صالح دعائک ولاتنسنا»: أنساب الاشراف ج 3 ص 291.
[2]. «جاءه علیّ وعیناه تدمعان فقال: یا رسول الله، آخیت بین أصحابک ولم تواخ بینی وبین أحد. فسمعتُ رسول الله یقول: أنت أخی فی الدنیا والاخرة»: الفصول المهمّة لابن الصبّاغ ج 1 ص 219; «یا علیّ، أنت أخی فی الدنیا والاخرة»: الأمالی للمفید ص 174، کنز الفوائد ص 282، الأمالی للطوسی194، بحار الأنوار ج 8 ص 185 و ج 22 ص 499، سنن الترمذی ج 5 ص 300، المستدرک للحاکم ج 3 ص 14، کنز العمّال ج 11 ص 598.
[3]. «إنّ أبا بکر أرسل إلى علیّ یریده على البیعة فلم یبایع، ومعه قبس، فتلقّته فاطمة(ع) على الباب فقالت: یا بن الخطّاب! أتراک محرّقاً علیَّ بابی؟ قال: نعم، وذلک أقوى فیما جاء به أبوک، وجاء علیّ فبایع»: أنساب الأشراف ج 1 ص 586.
[4]. «فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یوذینی ما آذاها»: مسند أحمد ج 4 ص 5، صحیح مسلم ج 7 ص 141، سنن الترمذی ج 5 ص 360، المستدرک ج 3 ص 159، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ; «فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویوذینی ما اذاها»: المعجم الکبیر ج 22 ص 404، نظم درر السمطین ص 176، کنز العمّال ج 12 ص 107، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210، 212، 219، سنن الترمذی ج 5 ص 360، مجمع الزوائد ج 4 ص 255، فتح الباری ج 7 ص 63، مسند أبی یعلى ج 13 ص 134، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408، المعجم الکبیر ج 20 ص 20، الجامع الصغیر ج 2 ص 208، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24، کشف الخفاء ج 2 ص 86، الإصابة ج 8 ص 265، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44، البدایة والنهایة ج 6 ص 366، المجموع للنووی ج 20 ص 244، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316، تفسیر الالوسی ج 26 ص 164، الطبقات الکبرى لابن سعد ج 8 ص 262، أُسد الغابة ج 4 ص 366، تهذیب الکمال ج 35 ص 250، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273، 283، المناقب للخوارزمی ص 353، ینابیع المودّة ج 2 ص 52، 53، 58، 73، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488، الأمالی للصدوق ص 165، علل الشرائع ج 1 ص 186، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125، الأمالی للطوسی ص 24، النوادر للراوندی ص 119، کفایة الأثر ص 65، شرح الأخبار ج 3 ص 30، تفسیر فرات الکوفی ص 20، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311، بشارة المصطفى ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347، 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.
[5]. «البَلاذُری: العلاّمة الأدیب المصنّف، أبو بکر أحمد بن یحیى بن جابر البغدادی البلاذُری، کاتب، صاحب التاریخ الکبیر، سمع: هوذة بن خلیفة، وعبد الله بن صالح العجلی، وعفّان، وأبا عُبید، وعلی بن المدینی، وخلف بن هشام، وشیبان بن فروخ، وهشام بن عمّار، وعدّة. وجالس المتوکّل ونادمه. روى عنه: یحیى بن المنجّم، وأحمد بن عمّار، وجعفر بن قدامة، ویعقوب بن نعیم قرقارة، وعبد الله بن أبی سعد الورّاق. وکان کاتباً بلیغاً، شاعراً محسناً، وسوس بآخره; لأنّه شرب البلاذر للحفظ. وله مدائح فی المأمون وغیره، وقد رُبط فی البیمارستان، وفیه مات. وقیل: کان یُکنّى أبا الحسن، وقیل: أبا جعفر، توفّی بعد السبعین ومئتین، رحمه الله. وکان جدّه جابر کاتباً للخصیب أمیر مصر»: سیر أعلام النبلاء ج 13 ص 162; «أحمد بن یحیى بن داود البَلاذُری، صاحب التصانیف، سمع من: ابن سعد، والدولابی، وعفّان، وشیبان بن فروخ، وابن المدینی، وعنه: محمّد بن خلف، ووکیع القاضی، ویعقوب بن نعیم، وأحمد بن عمّار، ویحیى بن الندیم، وغیرهم. قال ابن عساکر: بلغنی أنّه کان أدیباً راویة، وأنّه مدح المأمون، وجالس المتوکّل، وتوفّی فی أیّام المعتمد، وسوس فی آخر أیّامه، فشُدّ فی المرستان ومات فیه، وکان سبب ذلک أنّه شرب البلاذر على غیر معرفة، فلحقه ما لحقه، ولهذا قیل له البَلاذُری...کان ینقل من الفارسی إلى العربی، قال یاقوت فی معجم الأُدباء: ذکره الصوّاف فی ندماء المتوکّل، وکان جدّه جابر یخدم الخصیب أمیر مصر، وکان عالماً فاضلاً نسّابة متقناً... عاش إلى آخر أیّام المعتمد، ولا یبعد أن یکون عاش إلى أوّل أیّام المعتضد»: لسان المیزان ج 1 ص 322
«فأما البَلاذُری الکبیر، فإنّه أحمد بن یحیى صاحب التاریخ المشهور من طبقة أبی داود السجستانی، حافظ، أخباری، علاّمة»: تذکرة الحفّاظ ج 3 ص 892; «البَلاذُری: أحمد بن یحیى بن جابر بن داود البَلاذُری، أبو جعفر البغدادی المورّخ، توفّی سنة 279 تسع وسبعین ومئتین، صنّف الاستقصاء فی الأنساب والأخبار لم یُکمل، أنساب الأشراف مجلّدین، کتاب البلدان الصغیر، کتاب البلدان الکبیر لم یُکمل، کتاب عهد أردشیر»: هدیة العارفین ج 1 ص 51; «أحمد بن یحیى بن جابر بن داود البَلاذُری: مورّخ، جغرافی، نسّابة، له شعر، من أهل بغداد، جالس المتوکّل العبّاسی، ومات فی أیّام المعتمد، وله فی المأمون مدائح، وکان یجید الفارسیة، وترجم عنها کتاب عهد أردشیر، وأُصیب فی آخر عمره بذهول شبیه بالجنون، فشُدّ بالبیمارستان إلى أن توفّی. نسبته إلى حبّ البلاذر»: الأعلام للزرکلی ج 1 ص 267; «أحمد بن یحیى بن جابر بن داود البغدادی البَلاذُری، أدیب، شاعر، مورّخ، من أهل بغداد، سمع بدمشق، وبأنطاکیة، وکان أحد النقلة من الفارسیة إلى العربیة، له من الکتب: کتاب البلدان الصغیر، کتاب البلدان الکبیر لم یتمّ، التاریخ فی أنساب الأشراف وأخبارهم، وفتوح البلدان، الاستقصاء فی الأنساب والأخبار سوّده فی أربعین مجلّداً، فمات ولم یکمله، وله شعر بخمسین ورقة»: معجم المولّفین ج 2 ص 201.
- ۹۲/۱۲/۲۶