در منزل کارگری داشتیم که خیلی کاری نبود. لذا یک کارگر بهتر را به جایش استخدام کردیم. بعد از چند روز به ایشان گفتم این خیلی کارگر خوبی است. هنوز صحبتم تمام نشده بود که در پاسخ گفت: اگر با این جمله می خواهید به من بفهمانید که قبلی خوب نبوده این یک غیبت است و من حاضر نیستم بشنوم.
"خاطره ای از امام ره"
شیرین
در محفل دوستان جز یاد تو نیست
آزاد نباشد آنکه آزاد تو نیست
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار
آن کیست که با این همه فرهاد تو نیست
"دیوان امام خمینی"
در منزل کارگری داشتیم که خیلی کاری نبود. لذا یک کارگر بهتر را به جایش استخدام کردیم. بعد از چند روز به ایشان گفتم این خیلی کارگر خوبی است. هنوز صحبتم تمام نشده بود که در پاسخ گفت: اگر با این جمله می خواهید به من بفهمانید که قبلی خوب نبوده این یک غیبت است و من حاضر نیستم بشنوم.
"خاطره ای از امام ره"
شیرین
در محفل دوستان جز یاد تو نیست
آزاد نباشد آنکه آزاد تو نیست
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار
آن کیست که با این همه فرهاد تو نیست
"دیوان امام خمینی"
در منزل کارگری داشتیم که خیلی کاری نبود. لذا یک کارگر بهتر را به جایش استخدام کردیم. بعد از چند روز به ایشان گفتم این خیلی کارگر خوبی است. هنوز صحبتم تمام نشده بود که در پاسخ گفت: اگر با این جمله می خواهید به من بفهمانید که قبلی خوب نبوده این یک غیبت است و من حاضر نیستم بشنوم.
"خاطره ای از امام ره"
شیرین
در محفل دوستان جز یاد تو نیست
آزاد نباشد آنکه آزاد تو نیست
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار
آن کیست که با این همه فرهاد تو نیست
"دیوان امام خمینی"
شاعری میگوید:
باید امشب بروم
دل من میگوید:
کاشکی میرفتم
کاش شب میرفتم
همه شب میرفتم
کاشکی میگفتم:
باید امشب بروم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلِیلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً (4)
إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً (5) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً (6)
به نام خداوند بخشایشگر و مهربان
هان اى جامه به خود پیچیده! (1).پاره اى از شب به جز اندکى از آن را بر خیز و زنده بدار (2). یا نصف آن را و یا کمى کمتر از نصف را (3).و یا اندکى بر نصف بیفزا و قرآن را شمرده شمرده بخوان (4).آماده باش که به زودى کلامى سنگین بر تو نازل مىکنیم (5). و بهترین وسیله براى صفاى نفس و سخن با حضور قلب گفتن هنگام شب است که خدا آن را پدید آورده (6)
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
پرسیدند: چه می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که خلیلم ابراهیم(ع) را بی گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم:
هر آن چه را که از توانم بر می آمد... .
یکی از ویژگیهای خیلی از ما این است که همه اش نق میزنیم به این و آن.
و هیچگاه از خود نمی پرسیم آیا من وظیفه ام انجام دادم ؟
ابراهیم زمان چون یوسف در چاه غیبت گرفتار است و دوستانش با گناهان و بی توجّهی ها جانش را بر منجنیق آتش میگذارند ، او را بر صلیب میکشند و دوستدارانش سرگشته طور سینایند.
اما بزودی یوسف از چاه برون خواهد آمد.....
...... و مرا خواهند پرسید : و تو چه کردی ؟
و خوشا به حال گنجشکان سرفراز ...
در پناه صاحب الزمان
علی حسنوند
منبع:پاتوق بچه شیعه ها http://shia-patogh.blogfa.com/داستانی از امام هادی