پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

باید ازخودتان شروع کنید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندها

۲۱ مطلب با موضوع «سیاسی» ثبت شده است

۰۹
آبان
بسم الله الرحمن الرحیم

سال 84 ازدواج کردم یک زیر زمین اجاره کردم که در واقع یک هال بود که قسمتی ازآن را به عنوان اتاق خواب به وسیله یک در چوبی بزرگ جدا کرده بودند .جایی برای لباس پهن کردن نداشتیم . در آشپزخانه طناب بستم و لباس ها را در آن آشپزخانه  که فقط یک کابینت داشت پهن می کردیم .در  تمام  طول روز باید لامپ ها را روشن می گذاشتیم و از قبل من و خانمم به این نتیجه رسیده بودیم که اگر بچه دار شویم حتما باید بچه را در ساعاتی از روز بیرون ببریم تا نور آفتاب هم بخورد.

بعد از آن سه سال  زیرزمین خانه دوستم مستاجر بودیم نورش خوب بود ولی کولر نداشت و اتاق خواب هم نداشت مثل همان خانه قبلی در چوبی بخشی از خانه را به عنوان اتاق خواب از هال جدا می کرد.خدایی به نسبت خانه خوبی بود. یعنی خیلی ها را می شناختم که چنین خانه ای نداشتند.
یک سال و نیم هم در زیر زمین یکی از استادهایم ساکن بودم آنجا اتاق خواب واقعی داشتیم . یک اتاق خواب. البته ما دیگر تعدادمان چهار نفر بود ویک اتاق برایمان کم بود.

به  من خانه تهرانی ها هم رفته ام خانه شان آنطور که در سریالهای صدا وسیما نشان میدهد نیست خیلی خانه ها در تهران دیده ام شبیه همین زیر زمین هایی که من زندگی کرده ام.

دو سال هم در خانه ای سازمانی زندگی کردیم .زندگی می کردیم . بلاخره از زیرزمین آمدیم روی زمین.به نور  عادت نداشتیم بچه هایم می خواستند نور خورشید را گاز بگیرند.

امسال  هم صاحب خانه شدیم. من که در خواب هم خانه دار شدن را نمی دیدم خانه دار شدم . من زیر زمین نشین خانه دار شدم. خانه ای 88 متری با دو اتاق خواب!
اما این  خانهُ مسکن مهر اشکالش این است که وقتی باران می بارد ما خیلی متوجه نمی شویم  چون ارتفاع پنجره اش بالاست. من و خانمم هر دو خیلی باران دوست داریم.
و حال دولتمردان برای احقاق حقوق من و برای همدردی با من که راهم تا محل کارم دورتر شده و برای همدردی با من که اطراف خانه ام چمن کم هست و برای همدردی با من که باران را نمی بینم به پا خواسته اند . به این سبب می خواستم از آنها کمال تشکر را داشته باشم که به فکر من هستند و داد من را از این طرح های ناقص و بد و تورم زا و ........هزار هزار بد، می گیرند.
با خودم می گویم خوب شد که این  دولتمردان در آن زیر زمین هایی که من تا به حال زندگی کرده ام زندگی نکرده اند و گرنه داد من را از این طرح های هزار بار بد نمی ستاندند.خدا را شکر که خانه های وزیران ما خانه های مجللی است که دوست دارند خانه من هم مثل خودشان مجلل باشد و به خانه های بدون فضای سبز و دور از شهر برای من راضی نمی شوند.
شنیدم تصمیم گرفته شده برای معرفی نقاط ضعف مسکن مهر. من هم درد دلی کردم.

  • علی حسنوند
۰۲
مهر
بسم الله الرحمن الرحیم

در یکی از سفرها که رفته بودیم اردو جهادی مسول گروه مقداری پول که از دوستان جهادی جمع کرده بود به من داد تا برای یک پیرزن تنها و بی کس که وضعیت مالی خیلی بدی داشت چیزی تهیه کنم که بیشترین کاربرد را برایش داشته باشد. در جریان این ماموریت به این نتیجه رسیدم که برای او بز نجدی (نژاد خاصی از بز) تهیه کنم که هم شیر دارد و هم هرساله دو بار می زاید و هر بار دو قلو می زاید.  مهدیان و  اخباری هم که در این یادداشت از آنها نام برده ام از دوستان گروه جهادی هستند

بز نجدی

مهدیان نمی داند گوشهای بز نجدی آویزان است و تا به حال بز نجدی ندیده است ولی من می دانم و دیده ام

 هردویمان دنبال بزنجدی می گردیم
اخباری حتی نمی داند بز نجدی چند قلو می زاید و در سال چند بار می زاید
اخباری حتی نمی داند بز نجدی چقدر به درد پیرزن بی کس وکار روستایی می خورد
اما من می دانم و مهدیان هم می داند
من و مهدیان دنبال بز نجدی می گردیم وعلی اخباری دلش می خواهد تمام سودهایی که ممکن است از یک بز نجدی به یک پیر زن روستایی بی کس و کار که در یک غار زندگی می کند برسد به آن پیر زن برسد. می دانم باور زندگی یک پیرزن در یک غار برایت سخت است ما هم اول باورمان نشد ولی چه می شود کرد باور یا عدم باور ما تاثیری روی واقعیت نمی گذارد
البته حالا سالها از آن روز میگذرد وخیلی از محرومین صاحب خانه های کوچک شده اند. شاید آن پیرزن هم حالا از خانه های نقلی مسکن مهر داشته باشد .همان خانه هایی که فقط نصیب فقرا شد و حالا ساختن آن را تورم زا میدانند!!.
نگو چقدر بز نجدی، بزنجدی، می کنی
بز نجدی بحث روز است



هر کس بز نجدی را به گونه ای تصور می کند


یکی بز نجدی را تصور می کند درحالی که حالت صورتش مثل لبخند زدن است

یکی بز نجدی را تصور می کند با شکم ورقلمبیده اش وبه این فکر می کند که این بز چند قلو می زاید

یکی بز نجدی را تصور می کند با شکم ورقلمبیده اش ولی این بز او حامله نیست بلکه از فرط پرخوری باد کرده است.

لمبانده است الی بلغت الحلقوم. قیاس به نفس میکند.دارندگی و برازندگی. میتواند، بالا میکشد، میخورد.

سالهای زیادی می گذرد از زمانی که پیرمردی فرزانه سخن گفت از برخود با مفسدان دانه درشت

اقتصادی .وحال جناب دانه درشت خوشحال است که دانه درشت است و هنوز ککش نگزیده.

یکی بزنجدی را بریان شده تصور می کند.نه، گوشت بز سفت است. به درد مدیران سطح بالای او نمیخورد .بهتر است گوسفند بریان شده تصور کند. نه، نه،این هم کم است هم گوسفند بریان شده و هم بوقلمون،کمبودهای سفره را هم با سکه های هدیه پایان جلسه جبران میکند. همه را باید با هم تصور کند.

یکی بز نجدی را تصور می کند با گوشهای پهن و آویزانش

یکی بزنجدی را تصور می کند و مقایسه می کند که او بی حیا تراست یا دخترکی که درخیابان ساپورت میپوشد.
یکی بز نجدی را تصور می کند با شاخهایش. دست خودش نیست شاخ وشاخ زدن دوست دارد، بدون شاخ نمیتواند تصور کند.
مهدیان واخباری اگر بز نجدی را تصور کنند قطعا در کنار یک پیرزن روستایی در دهانه یک غار تصور خواهند کرد و اگر خوش بینی به خرج دهند در کنار درب یکی از آن خانه های نقلی.
علی حسنوند

منبع:http://shia-patogh.blogfa.com/

  • علی حسنوند
۰۲
مهر
بسم الله الرحمن الرحیم

در یکی از سفرها که رفته بودیم اردو جهادی مسول گروه مقداری پول که از دوستان جهادی جمع کرده بود به من داد تا برای یک پیرزن تنها و بی کس که وضعیت مالی خیلی بدی داشت چیزی تهیه کنم که بیشترین کاربرد را برایش داشته باشد. در جریان این ماموریت به این نتیجه رسیدم که برای او بز نجدی (نژاد خاصی از بز) تهیه کنم که هم شیر دارد و هم هرساله دو بار می زاید و هر بار دو قلو می زاید.  مهدیان و  اخباری هم که در این یادداشت از آنها نام برده ام از دوستان گروه جهادی هستند

بز نجدی

مهدیان نمی داند گوشهای بز نجدی آویزان است و تا به حال بز نجدی ندیده است ولی من می دانم و دیده ام

 هردویمان دنبال بزنجدی می گردیم
اخباری حتی نمی داند بز نجدی چند قلو می زاید و در سال چند بار می زاید
اخباری حتی نمی داند بز نجدی چقدر به درد پیرزن بی کس وکار روستایی می خورد
اما من می دانم و مهدیان هم می داند
من و مهدیان دنبال بز نجدی می گردیم وعلی اخباری دلش می خواهد تمام سودهایی که ممکن است از یک بز نجدی به یک پیر زن روستایی بی کس و کار که در یک غار زندگی می کند برسد به آن پیر زن برسد. می دانم باور زندگی یک پیرزن در یک غار برایت سخت است ما هم اول باورمان نشد ولی چه می شود کرد باور یا عدم باور ما تاثیری روی واقعیت نمی گذارد
البته حالا سالها از آن روز میگذرد وخیلی از محرومین صاحب خانه های کوچک شده اند. شاید آن پیرزن هم حالا از خانه های نقلی مسکن مهر داشته باشد .همان خانه هایی که فقط نصیب فقرا شد و حالا ساختن آن را تورم زا میدانند!!.
نگو چقدر بز نجدی، بزنجدی، می کنی
بز نجدی بحث روز است



هر کس بز نجدی را به گونه ای تصور می کند


یکی بز نجدی را تصور می کند درحالی که حالت صورتش مثل لبخند زدن است

یکی بز نجدی را تصور می کند با شکم ورقلمبیده اش وبه این فکر می کند که این بز چند قلو می زاید

یکی بز نجدی را تصور می کند با شکم ورقلمبیده اش ولی این بز او حامله نیست بلکه از فرط پرخوری باد کرده است.

لمبانده است الی بلغت الحلقوم. قیاس به نفس میکند.دارندگی و برازندگی. میتواند، بالا میکشد، میخورد.

سالهای زیادی می گذرد از زمانی که پیرمردی فرزانه سخن گفت از برخود با مفسدان دانه درشت

اقتصادی .وحال جناب دانه درشت خوشحال است که دانه درشت است و هنوز ککش نگزیده.

یکی بزنجدی را بریان شده تصور می کند.نه، گوشت بز سفت است. به درد مدیران سطح بالای او نمیخورد .بهتر است گوسفند بریان شده تصور کند. نه، نه،این هم کم است هم گوسفند بریان شده و هم بوقلمون،کمبودهای سفره را هم با سکه های هدیه پایان جلسه جبران میکند. همه را باید با هم تصور کند.

یکی بز نجدی را تصور می کند با گوشهای پهن و آویزانش

یکی بزنجدی را تصور می کند و مقایسه می کند که او بی حیا تراست یا دخترکی که درخیابان ساپورت میپوشد.
یکی بز نجدی را تصور می کند با شاخهایش. دست خودش نیست شاخ وشاخ زدن دوست دارد، بدون شاخ نمیتواند تصور کند.
مهدیان واخباری اگر بز نجدی را تصور کنند قطعا در کنار یک پیرزن روستایی در دهانه یک غار تصور خواهند کرد و اگر خوش بینی به خرج دهند در کنار درب یکی از آن خانه های نقلی.
علی حسنوند

منبع:http://shia-patogh.blogfa.com/

  • علی حسنوند
۰۲
شهریور
 روشنفکری در پنج دقیقه

سلام

این مطلب قدیمیه  وشاید شما هم خونده باشید ولی همواره خوندنش برام جذاب بوده


به ادامه مطلب مراجعه کنید

  • علی حسنوند
۰۲
شهریور
 روشنفکری در پنج دقیقه

سلام

این مطلب قدیمیه  وشاید شما هم خونده باشید ولی همواره خوندنش برام جذاب بوده


به ادامه مطلب مراجعه کنید

  • علی حسنوند
۲۱
مهر

زمانه ی عجیبی است!

برخی مردمان امام گذشته را عاشقند نه امام حاضر را

می دانی چرا؟

امام گذشته را هر گونه بخواهند تفسیر می کنند

اما امام حاضر را باید فرمان ببرند ...


  • علی حسنوند
۲۱
مهر

زمانه ی عجیبی است!

برخی مردمان امام گذشته را عاشقند نه امام حاضر را

می دانی چرا؟

امام گذشته را هر گونه بخواهند تفسیر می کنند

اما امام حاضر را باید فرمان ببرند ...


  • علی حسنوند
۱۰
خرداد

صاحب منصبی از جانب رضاخان برای مدرس ده هزار تومان پول آورد و گفت: بگیر و هیچ مگو.

مدرس پاسخ داد:

 پول را زیر تشک بگذار و برو و به اربابت بگو تا دینار آخرش خرج نابودی تو خواهد شد.

اگر راضی بود که هیچ وگرنه بیا و از همان جا بردار و برو.


  • علی حسنوند
۱۰
خرداد

صاحب منصبی از جانب رضاخان برای مدرس ده هزار تومان پول آورد و گفت: بگیر و هیچ مگو.

مدرس پاسخ داد:

 پول را زیر تشک بگذار و برو و به اربابت بگو تا دینار آخرش خرج نابودی تو خواهد شد.

اگر راضی بود که هیچ وگرنه بیا و از همان جا بردار و برو.


  • علی حسنوند
۲۷
بهمن
راننده خط بی توجه به صف مسافرا که منتظر ماشین بودن کنار خیابون داد میزد:دربست دربست.ا   . نگاه معنا دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافرا, هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، طاقت نیاوردم, من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن. درحالی که کرایه خط فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن .
جونی که جلو نشسته بود  انگار از خیس شدن کلا فه بود. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات  مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد.  بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :

راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !

مسافر : نوش جونشون !

راننده : (با نگاه متعجب) نوش جون کی ؟

مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده

راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر)  فامیل شما بوده ؟

مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟

راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش !

مسافر : خب آقا جان راضی نیست نخر! لاستیک نخر ...

راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟

مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...

راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی !

مسافر : (با خونسردی) میبینی ؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم ! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...

مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده ؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه

راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا !

من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000 تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم . راننده هم یک اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت !

همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ...

  • علی حسنوند