بوی وهابی
يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۸:۰۴ ق.ظ
کار تنش زیاد ولی وقت من کم است
یک شب برای شست و شوی این بدن کم است
بانوی من نحیف نبود، این چنین نبود
وقتی نگاه می کنمش ظاهراً کم است
در زیر پارچه ورمش گم نمی شود
آن قدر واضح است که یک پیرهن کم است
باید چگونه جمع کنم این بساط را
فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است
مسمار را خودم زده بودم به تخته ها
باید بمیرم آه، پشیمان شدن کم است
گیرم حسین دق نکند این چنین ولی
گریه بدون داد برای حسن کم است
آئینه آمدی و ترک خورده می روی
یعنی برای بردن تو چهار زن کم است
پیراهن حسین که کارش تمام شد
پس جای غُصّه نیست اگر یک کفن کم است
بالت، پرت، تنت، همۀ پیکرت خدا
این زخم ها زیاد ولی وقت من کم است
علی اکبر لطیفیان
زن
میان کوچه ی تاریک بن بست،
خون ,....وهّابی
گلو له های جنگی تمام حرف های مگو را دوباره معنا کرد
و کوچه های منامه چقدر شبیه مدینه ست ....
و داد عدالت بزرگ ترین جرم تاریخ است
حتی اگر مزد رسالت پیغمبرشان ولای تو باشد....
آی جناب سعودی
از من نشنیده بگیر
اما تنت بدجور بوی "قنفذ" می دهد
آخر تو خادم کدام حرمینی
وقتی حرم
حرام است؟!
شعر از شاهد
شنیده ای می گویند چنان می زنمت که یکی از من بخوری، یکی از دیوار!؟
آری حتما شنیده ای، اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟
شنیدن هر چقدر هم سخت باشد هیچگاه به طاقت فرسایی دیدن نخواهد بود.
آخر بابا شنید، حسین شنید، زینب شنید، ما هم شنیدیم؛ اما تنها حسن دید.
تنها حسن دید و باز هر چقدر هم که دیدن سخت باشد مثل خوردن نیست که
و شاید حسن گفته باشد: مادر کجا می روی؟! خانه از این طرف است...
- ۹۱/۰۲/۰۳