آخوند ها موهایشان را دم اسبی نمی بندند
دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۵۶ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
سال 78 با ایشان آشنا شدم. دانشجو بودم ، رفته بودم همایش کانون های فرهنگی و هنری دانشجویی .
همایش از این قرار بود که دختر و پسرهای دانشجوی شرکت کننده را دریک اردوگاه جنگلی بزرگ چند روزی رها کردند . آهنگ بود, رقص بود, خوش وبش بود, درخت بود وتاریکی هم بود بگذریم از این برنامه های فرهنگی دولت آن زمان
دلم از این فضا گرفته بود که چشمم افتاد به یک روحانی مودب وخوش برخورد و البته خوش قیافه , فرق خوش قیافه و نورانی را نمی دانستم هنوز هم خوب نمی دانم .رفتم سراغش تا از روحانیت اش بهره ای ببرم و از کدورتم کمی بکاهم. اسمش محمد جواد اکبرین بود.
آشنا که شدیم دیدم حرفهایش به عنوان یک روحانی عجیب و غریب است. کم کم بحثمان داغ شد. به من می گفت جالب است, با اینکه شما دانشجویی و من حوزوی شما موضع حوزوی ها را داری و من موضع دانشجویان را
تازه فهمیدم چرا او را به عنوان روحانی این جمع و این محفل پر شور ونشاط انتخاب کرده اند
وقتی داشتیم اردوگاه را ترک می کردیم شنیدم چند دانشجو درباره دستاوردهای این همایش صحبت می کردند و خاطراتشان را می گفتند یکی از آنها می گفت برای دستاورد این همایش باید یک زایشگاه و یک کودکستان هم بسازند.....ه
ارتباطم با اکبرین ادامه داشت چند بار به او تلفن زدم .مدتی هم پیگیر این بودم تا سوال هایی که در ذهنم درست کرده بود را جواب دهم و بلاخره جوابشان را پیدا کردم
او یک متدین متعصب بود و در این عقاید وکارهای گاهی تندش از هیچ ملامتی نمی ترسید بگذریم که این نترسی او ناشی از ایمان قویش بود یا ازروحیه افراطی گری او. آنگونه که دوستانش میگویند همواره نوعی افراط در رفتارهای او دیده میشده است
سال 76 که سال حساسی بود. در انتخابات خاتمی با رای بالا انتخاب شد اکبرین هم از طرفداران و مبلغان او شده بود افراط های او داشت به شکلی دیگر نمایان می شد و همین امر به مذاق برخی خوش نیامده و او را طرد کرده بودند این برخوردها بر روندی که محمد جواد درپیش گرفته بود بی تاثیر نبود. سیری که دامنه آن به اندازه فاصله دعای ندبه تا صدای آمریکا بود
بعد ها که طلبه شدم در اولین سال حضورم در قم با منزلش تماس گرفتم خانمش گوشی را برداشت و گفت که محمد جواد زندانی شده پرسیدم چرا گفت بخاطر مطالبی که در روزنامه نوشته
سیر تغییرات محمد جواد ادامه داشت. بعدها فهمیدم که در کنار این اتفاقات، اعتقاداتش خیلی تغییر کرده بود بعضی دوستانش می گویند بعد از این دوره بود که دیگر به ولایت فقیه نه تنها اعتقادی نداشت بلکه به شدت می تازید
یازده سال از عمر طلبگی ام می گذشت ایام محرم بود و به عنوان روحانی مبلغ به یک خوابگاه دانشجویی رفته بودم . مراسم عزادادری وهیات داشتیم .هرشب به اتاق دانشجوها هم سر می زدم و گاهی مشاوره و بحثی علمی یا سیاسی پیش می آمد
یک شب هرچه تلاش می کردم خوابم نمی برد بد جوری به هم ریخته بودم، اتفاقی افتاده بود که خیلی شوکه ام کرده بود. جریان از این قرار بود که بعد از مراسم هیات به اتاقم رفتم ایمیل هایی برایم رسیده بود . در یکی از این ایمیل ها لیست افرادی که در یک کنفرانس در ضدیت با جمهوری اسلامی شرکت داشتند آورده شده بود از روی کنجکاوی نگاهی به اسم ها انداختم و میخکوب شدم. بله اشتباه نمی کردم اسم محمد جواد اکبرین هم در میان آنها بود. اسمش را در اینترنت جستجو کردم عکسهایی دیدم که برق از سرم پرید، همان اکبرین بود با همان لبخند ولی دیگر عمامه نداشت و به جای آن موهایش را دم اسبی بسته بود و دست بر گردن ابی خواننده آن ور آبی انداخته بود
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً ۚ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
پروردگارا! دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، (از راه حق) منحرف مگردان! و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بخشندهای
سال 78 با ایشان آشنا شدم. دانشجو بودم ، رفته بودم همایش کانون های فرهنگی و هنری دانشجویی .
همایش از این قرار بود که دختر و پسرهای دانشجوی شرکت کننده را دریک اردوگاه جنگلی بزرگ چند روزی رها کردند . آهنگ بود, رقص بود, خوش وبش بود, درخت بود وتاریکی هم بود بگذریم از این برنامه های فرهنگی دولت آن زمان
دلم از این فضا گرفته بود که چشمم افتاد به یک روحانی مودب وخوش برخورد و البته خوش قیافه , فرق خوش قیافه و نورانی را نمی دانستم هنوز هم خوب نمی دانم .رفتم سراغش تا از روحانیت اش بهره ای ببرم و از کدورتم کمی بکاهم. اسمش محمد جواد اکبرین بود.
آشنا که شدیم دیدم حرفهایش به عنوان یک روحانی عجیب و غریب است. کم کم بحثمان داغ شد. به من می گفت جالب است, با اینکه شما دانشجویی و من حوزوی شما موضع حوزوی ها را داری و من موضع دانشجویان را
تازه فهمیدم چرا او را به عنوان روحانی این جمع و این محفل پر شور ونشاط انتخاب کرده اند
وقتی داشتیم اردوگاه را ترک می کردیم شنیدم چند دانشجو درباره دستاوردهای این همایش صحبت می کردند و خاطراتشان را می گفتند یکی از آنها می گفت برای دستاورد این همایش باید یک زایشگاه و یک کودکستان هم بسازند.....ه
ارتباطم با اکبرین ادامه داشت چند بار به او تلفن زدم .مدتی هم پیگیر این بودم تا سوال هایی که در ذهنم درست کرده بود را جواب دهم و بلاخره جوابشان را پیدا کردم
بعدها
فهمیدم او سابقا در بابل درس می خوانده و هم مدرسه ای هایش از مناجاته ای
زیبای او تعریف می کردند. مداح قابلی بود. بعد از آمدن به قم هم
دعا ندبه هایش پر طرفدار بوده وبسیار دلنشین .دوستانش از دعای ندبه های
او در مدرسه معصومیه خاطراتی زیادی به یاد دارند
او یک متدین متعصب بود و در این عقاید وکارهای گاهی تندش از هیچ ملامتی نمی ترسید بگذریم که این نترسی او ناشی از ایمان قویش بود یا ازروحیه افراطی گری او. آنگونه که دوستانش میگویند همواره نوعی افراط در رفتارهای او دیده میشده است
سال 76 که سال حساسی بود. در انتخابات خاتمی با رای بالا انتخاب شد اکبرین هم از طرفداران و مبلغان او شده بود افراط های او داشت به شکلی دیگر نمایان می شد و همین امر به مذاق برخی خوش نیامده و او را طرد کرده بودند این برخوردها بر روندی که محمد جواد درپیش گرفته بود بی تاثیر نبود. سیری که دامنه آن به اندازه فاصله دعای ندبه تا صدای آمریکا بود
بعد ها که طلبه شدم در اولین سال حضورم در قم با منزلش تماس گرفتم خانمش گوشی را برداشت و گفت که محمد جواد زندانی شده پرسیدم چرا گفت بخاطر مطالبی که در روزنامه نوشته
سیر تغییرات محمد جواد ادامه داشت. بعدها فهمیدم که در کنار این اتفاقات، اعتقاداتش خیلی تغییر کرده بود بعضی دوستانش می گویند بعد از این دوره بود که دیگر به ولایت فقیه نه تنها اعتقادی نداشت بلکه به شدت می تازید
یازده سال از عمر طلبگی ام می گذشت ایام محرم بود و به عنوان روحانی مبلغ به یک خوابگاه دانشجویی رفته بودم . مراسم عزادادری وهیات داشتیم .هرشب به اتاق دانشجوها هم سر می زدم و گاهی مشاوره و بحثی علمی یا سیاسی پیش می آمد
یک شب هرچه تلاش می کردم خوابم نمی برد بد جوری به هم ریخته بودم، اتفاقی افتاده بود که خیلی شوکه ام کرده بود. جریان از این قرار بود که بعد از مراسم هیات به اتاقم رفتم ایمیل هایی برایم رسیده بود . در یکی از این ایمیل ها لیست افرادی که در یک کنفرانس در ضدیت با جمهوری اسلامی شرکت داشتند آورده شده بود از روی کنجکاوی نگاهی به اسم ها انداختم و میخکوب شدم. بله اشتباه نمی کردم اسم محمد جواد اکبرین هم در میان آنها بود. اسمش را در اینترنت جستجو کردم عکسهایی دیدم که برق از سرم پرید، همان اکبرین بود با همان لبخند ولی دیگر عمامه نداشت و به جای آن موهایش را دم اسبی بسته بود و دست بر گردن ابی خواننده آن ور آبی انداخته بود
باورش
برایم سخت بود گیج شده بودم .حالا دیگر اکبرین کارشناس مذهبی بود در شبکه
بی بی سی و نمی دانم چه چیزی را می خواست به عنوان اسلام به مخاطبان این
شبکه معرفی کند
اکبرین کجا و بی بی سی کجا!ه
حوزه علمیه قم کجا و صدای آمریکا و کجا!
درس مراجع تقلید کجا و ابی خواننده لوس آنجلسی کجا!ه
و این وجود کش دار اکبرین در طول عمری کوتاه بود که اکنون این همه را به هم پیوند زده بوداکبرین کجا و بی بی سی کجا!ه
حوزه علمیه قم کجا و صدای آمریکا و کجا!
درس مراجع تقلید کجا و ابی خواننده لوس آنجلسی کجا!ه
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً ۚ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
پروردگارا! دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، (از راه حق) منحرف مگردان! و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بخشندهای
علی حسنوند
منبع:پاتوق بچه شیعه ها http://shia-patogh.blogfa.com/
- ۹۲/۰۶/۱۱
خیلی جالب و تکان دهنده بود
خدایا لحظه ای مارا به خودمان وانگذار