پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

باید ازخودتان شروع کنید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندها

با خوش مرام ها ( خاطره ای خواندنی )

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۳۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم


خودمو جمع وجور کردم و چادرم رو سفت به خودم پیچیدم.نمی دونستم چشم ورم کرده ام رو قایم کنم یا بگذارم پیدا باشه.  هنوز در این باره تصمیم نگرفته بودم که در زدم.
-    بفرمایید
-    سلام اقای دکتر
-    سلام. بفرمایید بشینید
تا خواستم رو صندلی بشینم و جابجا بشم کف صندلی در رفت و نقش زمین شدم. اولش هیچ دردی حس نمی کردم وتمام تلاشم این بو که خودم رو زودتر جمع کنم وچادرم رو درست کنم. اما بعد از چند لحظه دردم شروع شد.
خودم کم درد نداشتم ،چشم درد، درد دوری از خانواده، احساس بیهودگی و به درد نخوری و حالا درد زمین خوردن هم اضافه شد.
اولین بار بود که از خانواده دور شده بوم،خیلی این در و اون در زدم تا به عنوان خادم الشهدا بیام جنوب. اما از وقتی اومده بودم خیلی دلم برای مادرم تنگ شده بود،برای پدرم ،برای خواهرم وخونمون.
بدتر از همه این که اینجا هم هیچ مسولیت وکاری به من نمیدادن .شاید چون فکر میکردن دست و پا چلفتی هستم. و حالا درد چشم هم  قوز بالا قوز شده بود و همین درد بود که من رو کشید مطب آقای دکتر تا اینطوری نقش زمین بشم  و اون هم به این نتیجه برسه که من دست وپا چلفتی ام.
دکتر چشمهاش رو به زمین دوخته بود تا من خجالت نکشم، شاید دلش برای من می سوخت وشاید هم خنده اش گرفته بود و خودش رو کنترل میکرد.

شاید هم یاد خواهر کوچولوی دست و پا چلفتی اش افتاده بود و شاید با خودش فکر میکرد این دیگه برای چی اومده اینجا!


هر طوری بود بغضم رو کنترل کردم تا این که معاینه تموم شد و تونستم از مطب بیرون بیام. دنبال یه جای خلوت می گشم ولی هیج جا خلوت نبود.رفتم دستشویی.
درسته  دسشویی رو برای گریه کردن درست نکردن ولی وجدانا جای خوبی برای گریه کردنه.هیچ وقت دستشویی رو اینطور رمانتیک ندیده بودم. حسابی گریه کردم . وقتی آروم شدم چند دقیقه ای همون جا فکر میکردم. یه دفعه ذهنم جرقه ای زد. یافتم! دستشویی. !
دستشویی  تنها جایی بود که کارش لنگ می موند. تنها جایی که مسئول نظافت شدنش هماهنگی زیادی نمی خواست.
از همین لحظه پر افتخار بود که پست جدیدم رو به خودم تبریک گفتم. رئیس کل نظافت دستشویی ها. مگر نه این که آمده بودم جنوب تا خادم الشهدا باشم ! چه کاری بهتر از کارهای بر زمین مانده؟
دیگه احساس بیهودگی نمی کردم ، تمام شد دورانی که به  عنوان یه دخترک دست و پا چلفتی به من نگاه می کردن و دیگه بغض گلوم را نمی گرفت .

 راستش رو بخواهید یک بار دیگر بغض گلوم  رو گرفت، واون وقتی بود که بین خادم های شهدا برای رفتن به کربلا قرعه کشی میکردن و من فهمیدم کارم  مقبول درگاه حق شده.

بله شهدا خیلی مرد و خیلی با مرامن چقدر زود و قشنگ مزد خدمتم  رو دادن.

منبع http://shia-patogh.blogfa.com/




  • علی حسنوند

نظرات  (۳۷)

  • فدایی امام سیدعلی
  • ممنون خداخودش قبول کنه ادمی که براخاطروخداوشهداکاری بکنه کارش بی اجرنمیمونه
    سلام.صبح بخیر ، وبلاگم روبروز کردم. منتظرحضورتون هستم. ، دیر نکنی..

    بروزمـــــــــــــــــــــــــــــــ
    بـــــــــــــروزم
    بروزمـــــــــــــــــــــــــــــــ
    بـــــــــــــروزم
    سلام
    کربلا رفتید ما رو هم یاد کنید.
    یا علی
    خیلی خاطره ی زیبایی بود
    زیبا وشنیدنی اگر این خانم از خویشانتون هستند سلام برسانید
    شهدا همیشه هستند نرفتند که نمانند رفتند تا برای همیشه بمانند
    منم رفته بودم زیارت شهدا

    گفتن رزم شبانه است و قرعه کشی کربلا.
    نمی دونم چرا تا اسم کربلا می شنوم جون و دلم میلرزه.
    با اینکه خیلی خیلی خسته گرسنه و تشنه بودیم و تازه از راه رسیده بودیم و شام رو هم تازه داشتن پخش میکردن
    از خیر شام گذشتم و رفتم رزم شبانه.

    بد جور دلم شکسته بود
    از خراسان بودم گفتم یا امام حسین من فرستاده امام رضام.
    هر جور خودت می خوای حساب کن.

    آره این شد که قرعه به نام من افتاد.
    سلام. خاطره بسیار خوبی بود.
    حضور در مناطق جنگی جنوب همیشه آرام بخش دلهای ناآرام بوده و است. یاد شلمچه و فکه و دوکوهه بخیر.
    کاش..
    سلام. خاطره جالبی بود. کسی که کاری رو به خاطر رضای خدا انجام بده و دنبال کسب روزی نباشه خدا هم هوای اون فرد رو داره. مسئله مهم نیت ما هست که نیت ما هم تو همه چیز شده کسب درآمد نه رضای خدا.
    سلام.
    جالب بود. خیلی استفاده بردم.
    به روزم..
    سلام و درود؛
    دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
    http://www.ammarname.ir/node/17851
    ما را از بروزرسانی خود آگاه
    و با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
    موفق و پیروز باشید .
    http://ammarname.ir -- info@ammarname.ir
    یا علی
  • سیدحسن نبی زاده
  • بسیار عالی...
  • مهنافاطمی
  • سلام
    بسیار زیبا بود
    انشاالله هر که درد دین و خدمت دارد اجرش با شهدا باشد.
    یاعلی
    خیلی جالب بود
    امام حسین مارو هم بطلب
    سلام
    من بنده خوبی برا خداوند نبودم اما خیلی دوس دارم قاطی آدم خوبا بشم ...هی قول میدم آدم خوبی بشم و هی عهد میشکنم ...اما با تمام بار گناهم معمولا زائر شهدام ...عزیزان خواننده، معجزه ها دیدم از این بزرگواران...معجزه ها....با هر زبانی.. هر گناهی...متمسک بشین و واسطه قرارشون بدین بین خودتون و خدا....آخه خداوند میفرمایین خودم خونبهای شهدام....بشتابید...
    سلام.خیلی پستتون زیبا بود.به دلم نشست .خدا قوت
  • حسین (مسیحا)
  • سلام جناب
    درخدمتیم.......
    زیبا بود
    چ نیتی خالصی.........
    تبریک تبریک
    همین
    ممنون جالب بود
  • خادم الزهرا
  • سلام دوست عزیز مطلب عالی بودبه ماهم سربزنیداگردوست داشتید لوگوی مارادروبلاگ خودقراردهید
    اللهم رزقنا شهادهْ فی سبیلک
    اللهی آمین
    خداقوت
    سلام
    کپی مطالب فقط با ذکر منبع مجازاست !!!
    داستان مسجد بهلول رو نشنیدی؟
    قدری با ادبیات شهید چمران ور برو پاسخ اونجاست
    از جسارتم عذرخواهم! دعامون کن!

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    به نظرم این هم راهی باشه برای توسعه فعالیت و نتیجه گرفتن بهتر .نظرت چیه؟
    سلام
    بروزم
    پاینده باشید.
    داستان جالبی بود
    کاش قدر شهدا رو بدونیم.
    سلام
    واقعا همینطوره این پست اوج قبولی اعمال بوده بخصوص تو اردوهای جنوب وکمبود سرویس اش
    سلام.پیشاپیش محرم تسلیت.
    سلام
    بروزم

    حتما بیاید
    عاااالی بود عاااااااااااااااااااااااااالی
  • دورافتاده
  • ما کجاییم شما کجایید.....
    سلام
    منم همین حس رو تجربه کردم. همون موقع که جای بقیه سرویس ها رو می شستم. همون موقعی که بین خادمای کل کشور اسمم برا کربلا در اومد....
    حسخوبی بهم داد نوشتتون
    التماس دعا
    سلام
    زیبا بود
    به وبلاگ منم سر بزنید
    (◔◡◔)
    یادم باشد که: او که زیر سایه دیگری راه می‌رود،خودش سایه‌ای ندارد.
    که:هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.
    که:زخم نیست آنچه درد می‌آورد، عفونت است.
    که:در حرکت همیشه افق‌های تازه هست.
    که:دست به کاری نزنم که نتوانم آن را برای دیگران تعریف کنم.
    که:آنها که دوستشان می‌دارم می‌توانند دوستم نداشته باشند.
    یادم باشد که: فرار؛ راه به دخمه‌ای می‌برد برای پنهان شدن نه آزادی.
    که:باورهایم شاید دروغ باشند.
    که:لبخندم را توى آیینه جا نگذارم.
    که:آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفته‌اند و او را راه می‌برند.
    که:لزومی ندارد همان قدر که تو برای من عزیزی، من هم برایت عزیز باشم.
    که:محبتی که به دیگری می‌کنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد.
    که:اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید.
    که:دلخوشی‌ها هیچکدام ماندگار نیستند.
    که:تا وقتی اوضاع بدتر نشده! یعنی همه چیز رو به راه است.
    که:هوشیاری یعنی زیستن با لحظه‌ها.
    که:آرامش جایی فراتر از ما نیست.
    باشد که:من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهائیم.
    یادم باشد که: برای پاسخ دادن به احمق،بایداحمق بود!
    http://salamshokravi.persianblog.ir
    شکروی
    (◔◡◔)(◕‿◕)(◔◡◔)
    یعنی چی؟؟؟
    یعنی اگه بهت کار می دادن دیگه به فکرت نمی افتاد دست شویی بشوری؟
    یا اگه عاقل تر بودی دیگه نمی رفتی دست شویی بشوری؟
    متوجه نمی شوم!!!!
    دوستان هم که فقط تعریف و تمجید کردن!!!

    پاسخ:
    پاسخ: تنها پاسخی که الان به ذهنم میرسه این است که بگویم متن را دوباره بخون
    خیلی جالب بود واقعا بهتون تبریک میگم انشاالله با دعای شما ما هم کربلا قسمتمون بشه
    salam
    link shodid
    be manam sar bezanin
  • به یاد شهدای گمنام
  • شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت.
    این غفلتی که من و تو را در خود گرفته است ظلمات قیامت است .
    شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی
    ______
    سلام مطالب ارزشی تو وبلاگتون دارید خوش حال میشم تبادل لینک داشته باشیم
    یاعلی
    سلام. دست مریزاد.خاطره جالبی بود.آستانه خوبی برای طرح موضوع داشت.می تونید با یه کم دستکاری واستفاده از چندتافلاش و یه کم بیان ها ی واقعی تراز یک زن بک داستان خوب ازتوش درآریدچون هم موضوع وهم تعلیق خوبی داره.یه نکته اینکه :اگرکلمه چادر رااز این خاطره حذف کنید مرد وزن بودن شخصیت معلوم نمی شود.باید کاری کنید که خانمها کاملا همذات پنداری کنند.البته ببخشید در محضراستادی مثل شما بی ادبی کردم و نقدتکنیکی کردم.

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام شما لطف دارید
    بنده نویسنده حرفه ای نیستم فقط گاه گاهی خاطره یا دل نوشته. اصطلاحاتی هم که شما به کار بردید به صورت صددرصد متوجه نمیشم. فقط یه مدتی رمان زیاد خوندم.خاطره مربوط به خانمم بود من به قلم آوردم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی