پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

باید ازخودتان شروع کنید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندها
۱۱
آذر


چگونه از محرم بهتر استفاده کنیم

دانلود

  • علی حسنوند
۰۷
آذر

سخنانی روح نواز از شهید آوینی

دانلود





خلاصه ای از کتاب مرگ از من فرار می کند

زندگی و خاطرات شهید مصطفی چمران

دانلود




  • علی حسنوند
۰۵
آذر

حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند:


اِنَّ هَذِهِ القُلُوب تَصدأ کما یصدَأ ُالحَدید اِذا أصابَهُ المَاءِی قیلَ: وَما جَلَاؤُها؟

قالَ رسولُ الله (ص): کثرَة ذِکرَ المَوتِ وَ تِلاوَةَ القُرآنِی


دل ها مانند آهن هنگام رسیدن آب به آن زنگ می زند، گفتند: صیقل آن چیست؟

آن حضرت فرمود: زیادی یاد مرگ و خواندن قرآنی

 

(کنز العمال، ج 15، ص 549، ح 42130)


  • علی حسنوند
۰۱
آذر


  • علی حسنوند
۲۹
آبان

  • علی حسنوند
۲۷
آبان
 

  • علی حسنوند
۲۷
آبان


مرحوم حاج اسماعیل دولابی از علمای برجسته و از بزرگان اهل معرفت، درخصوص انتظار فرج تمثیل زیبائی دارند که نقل آن آموزنده است.
آن مرحوم می فرمایند:پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من برگردم
خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند

یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید
یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را
می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد
هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین ‌جاست
توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم
آن بچه‌ شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش!
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن.
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید...


  • علی حسنوند
۲۶
آبان


  • علی حسنوند
۲۵
آبان


  • علی حسنوند
۲۵
آبان


آقا اجازه.....آ
« به نام خدا »
من می خواهم در آینده شهید بشوم،برای اینکه......ا

معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف های دانش آموز گفت :ببین عزیزم !
موضوع انشاء اینه که شما در آینده می خواهید چی کاره بشین
باید در مورد شغل یا کار آیندت بنویسی...مثلا پدر خودت چیکاره است؟
...
آقا اجازه شهید شده

  • علی حسنوند