پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

باید ازخودتان شروع کنید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندها
۰۹
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

هنگام  اطلاع از گناه برادر و خواهر دینی خود حالت روحی خود را چگونه تنظیم کنیم .
برای پاسخ به این سوال به حدیثی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رجوع می کنیم
ایشان می فرمایند:
اَلذَّنبُ شومٌ عَلى غَیرِ فاعِلِهِ اِن عَیَّرَهُ ابتُلِىَ بِهِ وَ اِن اَغتابَهُ أَثِمَ وَ اِن رَضىَ بِهِ شارَکَهُ
گناه برای کسی هم که آن را انجام نداده شوم است: اگر گناهکار را سرزنش کند به آن مبتلا می شود . اگر غیبتش را بکند گناه کرده و اگر راضی به آن گناه باشد در گناه او شریک شده    
                    نهج الفصاحه، حدیث ۱۶۲۳

پس ما از سه جهت باید مواظب باشیم:

1) کار او باعث نشود سرزنشش کنیم .یعنی حالتی در من ایجاد نشود که احساس کنم من از او بالاتر و بهترم و او را لایق سرزنش خود بدانم. البته وظیفه نهی از منکر با وجود شرایطش پابرجاست ولی هنگام نهی از منکر نباید من خود را پاک تر و بهتر از آن شخص بدانم. چه بسا باوجود این گناه او هنوز محبوبتر از من نزد خدایم باشد. دقت داشته باشیم که سرزنش کردن گناهکار باعث میشود ما هم دچار آن گناه شویم واین بسیار خطرناک است.

2) مواظب باشم دچار غیبت نشوم که در این صورت چه بسا گناه این غیبت از اصل گناه او بالاتر باشد.چون ما گاهی اوقات به راحتی به خود اجازه می دهیم درباره خطای دیگران مذاکره کنیم.

3) باید از درون ازآن گناه و انجام آن کار ناراضی باشم (کمترین و پایین ترین رتبه نهی از منکر ).این حالت باعث میشود نوعی مصونیت درونی نسبت به آن گناه در من ایجاد میشود و قبح گناه نزد من شکسته نیشود..بسیار اتفاق می افتد که ما از کار و حرف نابجا و خلاف کسی راضی میشویم و شاید حتی اظهار کنیم که از فلان کار یا حرف دلم خنک شد .مواظب باشیم این حالت باعث شریک شدن در گناه می شود.

منبع

http://shia-patogh.blogfa.com/


  • علی حسنوند
۰۹
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

هنگام  اطلاع از گناه برادر و خواهر دینی خود حالت روحی خود را چگونه تنظیم کنیم .
برای پاسخ به این سوال به حدیثی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رجوع می کنیم
ایشان می فرمایند:
اَلذَّنبُ شومٌ عَلى غَیرِ فاعِلِهِ اِن عَیَّرَهُ ابتُلِىَ بِهِ وَ اِن اَغتابَهُ أَثِمَ وَ اِن رَضىَ بِهِ شارَکَهُ
گناه برای کسی هم که آن را انجام نداده شوم است: اگر گناهکار را سرزنش کند به آن مبتلا می شود . اگر غیبتش را بکند گناه کرده و اگر راضی به آن گناه باشد در گناه او شریک شده    
                    نهج الفصاحه، حدیث ۱۶۲۳

پس ما از سه جهت باید مواظب باشیم:

1) کار او باعث نشود سرزنشش کنیم .یعنی حالتی در من ایجاد نشود که احساس کنم من از او بالاتر و بهترم و او را لایق سرزنش خود بدانم. البته وظیفه نهی از منکر با وجود شرایطش پابرجاست ولی هنگام نهی از منکر نباید من خود را پاک تر و بهتر از آن شخص بدانم. چه بسا باوجود این گناه او هنوز محبوبتر از من نزد خدایم باشد. دقت داشته باشیم که سرزنش کردن گناهکار باعث میشود ما هم دچار آن گناه شویم واین بسیار خطرناک است.

2) مواظب باشم دچار غیبت نشوم که در این صورت چه بسا گناه این غیبت از اصل گناه او بالاتر باشد.چون ما گاهی اوقات به راحتی به خود اجازه می دهیم درباره خطای دیگران مذاکره کنیم.

3) باید از درون ازآن گناه و انجام آن کار ناراضی باشم (کمترین و پایین ترین رتبه نهی از منکر ).این حالت باعث میشود نوعی مصونیت درونی نسبت به آن گناه در من ایجاد میشود و قبح گناه نزد من شکسته نیشود..بسیار اتفاق می افتد که ما از کار و حرف نابجا و خلاف کسی راضی میشویم و شاید حتی اظهار کنیم که از فلان کار یا حرف دلم خنک شد .مواظب باشیم این حالت باعث شریک شدن در گناه می شود.

منبع

http://shia-patogh.blogfa.com/


  • علی حسنوند
۰۵
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم


خودمو جمع وجور کردم و چادرم رو سفت به خودم پیچیدم.نمی دونستم چشم ورم کرده ام رو قایم کنم یا بگذارم پیدا باشه.  هنوز در این باره تصمیم نگرفته بودم که در زدم.
-    بفرمایید
-    سلام اقای دکتر
-    سلام. بفرمایید بشینید
تا خواستم رو صندلی بشینم و جابجا بشم کف صندلی در رفت و نقش زمین شدم. اولش هیچ دردی حس نمی کردم وتمام تلاشم این بو که خودم رو زودتر جمع کنم وچادرم رو درست کنم. اما بعد از چند لحظه دردم شروع شد.
خودم کم درد نداشتم ،چشم درد، درد دوری از خانواده، احساس بیهودگی و به درد نخوری و حالا درد زمین خوردن هم اضافه شد.
اولین بار بود که از خانواده دور شده بوم،خیلی این در و اون در زدم تا به عنوان خادم الشهدا بیام جنوب. اما از وقتی اومده بودم خیلی دلم برای مادرم تنگ شده بود،برای پدرم ،برای خواهرم وخونمون.
بدتر از همه این که اینجا هم هیچ مسولیت وکاری به من نمیدادن .شاید چون فکر میکردن دست و پا چلفتی هستم. و حالا درد چشم هم  قوز بالا قوز شده بود و همین درد بود که من رو کشید مطب آقای دکتر تا اینطوری نقش زمین بشم  و اون هم به این نتیجه برسه که من دست وپا چلفتی ام.
دکتر چشمهاش رو به زمین دوخته بود تا من خجالت نکشم، شاید دلش برای من می سوخت وشاید هم خنده اش گرفته بود و خودش رو کنترل میکرد.

شاید هم یاد خواهر کوچولوی دست و پا چلفتی اش افتاده بود و شاید با خودش فکر میکرد این دیگه برای چی اومده اینجا!


هر طوری بود بغضم رو کنترل کردم تا این که معاینه تموم شد و تونستم از مطب بیرون بیام. دنبال یه جای خلوت می گشم ولی هیج جا خلوت نبود.رفتم دستشویی.
درسته  دسشویی رو برای گریه کردن درست نکردن ولی وجدانا جای خوبی برای گریه کردنه.هیچ وقت دستشویی رو اینطور رمانتیک ندیده بودم. حسابی گریه کردم . وقتی آروم شدم چند دقیقه ای همون جا فکر میکردم. یه دفعه ذهنم جرقه ای زد. یافتم! دستشویی. !
دستشویی  تنها جایی بود که کارش لنگ می موند. تنها جایی که مسئول نظافت شدنش هماهنگی زیادی نمی خواست.
از همین لحظه پر افتخار بود که پست جدیدم رو به خودم تبریک گفتم. رئیس کل نظافت دستشویی ها. مگر نه این که آمده بودم جنوب تا خادم الشهدا باشم ! چه کاری بهتر از کارهای بر زمین مانده؟
دیگه احساس بیهودگی نمی کردم ، تمام شد دورانی که به  عنوان یه دخترک دست و پا چلفتی به من نگاه می کردن و دیگه بغض گلوم را نمی گرفت .

 راستش رو بخواهید یک بار دیگر بغض گلوم  رو گرفت، واون وقتی بود که بین خادم های شهدا برای رفتن به کربلا قرعه کشی میکردن و من فهمیدم کارم  مقبول درگاه حق شده.

بله شهدا خیلی مرد و خیلی با مرامن چقدر زود و قشنگ مزد خدمتم  رو دادن.

منبع http://shia-patogh.blogfa.com/




  • علی حسنوند
۰۴
آبان
جادوگری که روی درخت  زندگی میکرد
به او گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
او هم با زرنگی آرزو کرد که
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
او وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا .......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد او هم باشید
که
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!
 

گاه آنچه امروز داریم و از آن لذت نمی بریم آرزوهای دیروزمان هستند!



  • علی حسنوند
۰۴
آبان
جادوگری که روی درخت  زندگی میکرد
به او گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
او هم با زرنگی آرزو کرد که
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
او وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا .......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد او هم باشید
که
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!
 

گاه آنچه امروز داریم و از آن لذت نمی بریم آرزوهای دیروزمان هستند!



  • علی حسنوند
۰۴
آبان
جادوگری که روی درخت  زندگی میکرد
به او گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
او هم با زرنگی آرزو کرد که
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
او وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا .......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد او هم باشید
که
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!
 

گاه آنچه امروز داریم و از آن لذت نمی بریم آرزوهای دیروزمان هستند!



  • علی حسنوند
۰۳
آبان

سلام
دوتا کلیپ که بچه های من خیلی بهشون علاقه دارن و هرچی گوش میدن سیر نمیشن(البته بچه هام خیلی آهنگ گوش نکردن واین دو کلیپ هم  آهنگ ندارن بلکه همخوانی های خیلی  قشنگی هستن)ا
شما هم دانلود کنید روی گوشیتون داشته باشید و بین فامیل و دوستان برای بچه هاشون ویا حتی خودشون بلوتوث کنید
یا علی.


  • علی حسنوند
۳۰
مهر

بسم الله الرحمن الرحیم

(حتما تا آخر بخونید)


تابستون یکی از دوستان صمیمیم از تهران با خانوادش اومدن مشهد چند روزی خونمون موندن وقتی  تصمیم گرفتن برگردن شهرشون و حدودا ساعت

11 صبح بود که زدن به جاده و رفتن.


بعد از یک ساعت بهش زنگ زدم گفتم کجایی گفت حدودا 50 کیلومتر از

شهر خارج شدم و دارم میرم سمت تهران و ان شاالله فردا
می رسیم  تهران .
 بهش گفتم همین الان برگرد که کار مهمی باهات دارم.

گفت چه کار مهمیه مگه؟ گفتم خیلی مهمه تو فقط برگرد تا بهت بگم،

گفت خب تلفنی بگو آخه هوا خیلی گرمه و حوصله برگشتن ندارم در


ضمن تهران کارای مهمی دارم که باید فردا بهشون  رسیدگی کنم.

گفتم نه نمیشه همین الان برگرد گفت خب بعدا بگو منم پامو کرده بودم

توی یه کفشو می گفتم نه نمیشه باید برگردی اون بی چاره هم توی

اون هوای گرم با ماشین بدون کولر و مدل پایینش دوباره برگشت و اومد

خونمون.
 وقتی منو دید خیلی مشتاق بود که این کار بزرگ بهش بگم و

منم با همه وجودم بهش گفتم *دوستت دارم!*


ولی نمی دونم چرا مثل دیوونه ها نیگام کرد و با نهایت عصبانیت بهم

گفت: همین؟ منم گفتم: آره! گفت: تو که قبلا هم بهم اینو گفته بودی؟

گفتم خب الان رسمی تر گفتم دیگه!

خیلی ناراحت شد که این همه راه کشوندمش تا فقط بهش بگم دوست

دارم. خانوادش که می خواستن منو خفه کنن ولی باور کنید دوست

داشتم جلوی همه بهش بگم دوست دارم.

واسه هرکسی این جریانو تعریف کردم بهم گفت: کارت اشتباه و از عقل

به دور بوده نظر شما چیه؟




اره اگه حقیقت و بخواید هیچ عقل سالمی اینو قبول نمی کنه که من این

دوستم و خانوادشو توی این گرما اذیت کنم تا فقط بهش بگم دوست دارم

پس چطور حرف اهل سنت و باور کنیم که می گن پیامبر اکرم صلی

الله علیه وآله در غدیر خم 120 هزار نفر و توی صحرا و زیر نور افتاب سه

روز نگه داشت و اخرش به حضرت علی علیه السلام فرمود: علی جان

من تو رو دوست دارم؟؟؟؟؟؟؟

و علی أبن أبی طالب دوست من است !!!!!

من که عقلم قبول نمی کنه




اَلْحَمْدُ لِلّهِ الّذى جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّکینَ بِوِلایَةِ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَالاْئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ

  • علی حسنوند
۲۷
مهر

سلام عیدتون مبارک

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الّذى جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّکینَ بِوِلایَةِ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَالاْئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ

یک شعر بسیار زیبا گذاشتم اگر حوصله ندارید اصلا نخونید ولی اگر حوصله دارید آرام آرام بخونید  و یکی یکی مصرع ها رو مزمزه کنید و لذت ببرید
       
 ساقی به پیاله باده کم می ریزی             این میکده را چرا به هم می ریزی؟!
از گردش ساغرت شکایت دارم                  آسوده بریز! بنده عادت دارم
 با خستگی آمدم؛ فرح می خواهم            سجاده و تسبیح و قدح می خواهم
 ما قوم عجم به باده عادت داریم                بر پیرمغان «علی» ارادت داریم
 بر طایفه مان نگاه حق معطوف است        میخانه ی شهر طوس ما معروف است
 من اهل ری ام ؛ مست ولی اللهم            یک خمره می سفارشی می خواهم
 در روز ازل که دل به آدم دادند                    فریاد زدم؛ پیاله دستم دادند
 فریاد زدم : علی ، پناهم دادند                  اینگونه به این میکده راهم دادند
 با دیدن این شوق عنایاتی کرد                  لبخند علی مرا خراباتی کرد
 من مست  مِی ابوترابم یک عمر                سرزنده به نشئه ی  شرابم یک عمر
 یک ثانیه بی شراب نتوانم زیست               در مذهب ما حلال تر از مِی  نیست
 جامی بده لب به لب، خرابم ساقی          از مشتریان خوش حسابم ساقی
 ساقی بده باده ای که گیرا باشد              از خُم  کهنسال  تولا باشد
 ساقی بده باده ای که روشن باشد          خوشرنگ و زلال و مرد ،افکن باشد
 زُهاد پر از افاده را دلخور کن                     با نام خدا پیاله ها  را پر کن
بد مستی  من قصه ی  پر دنباله است       زیرِ سرِ باده ای صد و ده ساله است
 این بزم مرا اهل سخن می سازد             تنها مِی کوثری به من می سازد
 من معتقدم باده سرشتی دارد                انگور نجف طعم بهشتی دارد
 می داخل خُم سینجلی می گوید            قُل می زند و علی علی می گوید
 هُوهُوی  تمام خمره ها را بشنو               تفسیر شگرف « هل اتی» را بشنو
 با تلخی این دُرد، رطب می چسبد           با حال خوشم  توبه عجب می چسبد

وحید قاسمی


ویژه نامه  های عید غدیر

 
 
 
 
  • علی حسنوند
۲۷
مهر

سلام عیدتون مبارک

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الّذى جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّکینَ بِوِلایَةِ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَالاْئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ

یک شعر بسیار زیبا گذاشتم اگر حوصله ندارید اصلا نخونید ولی اگر حوصله دارید آرام آرام بخونید  و یکی یکی مصرع ها رو مزمزه کنید و لذت ببرید
       
 ساقی به پیاله باده کم می ریزی             این میکده را چرا به هم می ریزی؟!
از گردش ساغرت شکایت دارم                  آسوده بریز! بنده عادت دارم
 با خستگی آمدم؛ فرح می خواهم            سجاده و تسبیح و قدح می خواهم
 ما قوم عجم به باده عادت داریم                بر پیرمغان «علی» ارادت داریم
 بر طایفه مان نگاه حق معطوف است        میخانه ی شهر طوس ما معروف است
 من اهل ری ام ؛ مست ولی اللهم            یک خمره می سفارشی می خواهم
 در روز ازل که دل به آدم دادند                    فریاد زدم؛ پیاله دستم دادند
 فریاد زدم : علی ، پناهم دادند                  اینگونه به این میکده راهم دادند
 با دیدن این شوق عنایاتی کرد                  لبخند علی مرا خراباتی کرد
 من مست  مِی ابوترابم یک عمر                سرزنده به نشئه ی  شرابم یک عمر
 یک ثانیه بی شراب نتوانم زیست               در مذهب ما حلال تر از مِی  نیست
 جامی بده لب به لب، خرابم ساقی          از مشتریان خوش حسابم ساقی
 ساقی بده باده ای که گیرا باشد              از خُم  کهنسال  تولا باشد
 ساقی بده باده ای که روشن باشد          خوشرنگ و زلال و مرد ،افکن باشد
 زُهاد پر از افاده را دلخور کن                     با نام خدا پیاله ها  را پر کن
بد مستی  من قصه ی  پر دنباله است       زیرِ سرِ باده ای صد و ده ساله است
 این بزم مرا اهل سخن می سازد             تنها مِی کوثری به من می سازد
 من معتقدم باده سرشتی دارد                انگور نجف طعم بهشتی دارد
 می داخل خُم سینجلی می گوید            قُل می زند و علی علی می گوید
 هُوهُوی  تمام خمره ها را بشنو               تفسیر شگرف « هل اتی» را بشنو
 با تلخی این دُرد، رطب می چسبد           با حال خوشم  توبه عجب می چسبد

وحید قاسمی


ویژه نامه  های عید غدیر

 
 
 
 
  • علی حسنوند