پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

باید ازخودتان شروع کنید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندها
۱۰
اسفند


هریک از این ترفندهایی که آمریکا دربرابر ما به کار برده است کافی است که انقلاب یا رژیمی را سرنگون کند،اما دربرابر جمهوری اسلامی از همه این مکرها جز تثبیت بیشتر ما و صدورانقلاب اسلامی به همه جهان کار دیگری برنیامده است. آنچه که به ما اینچنین قدرتی بخشیده این است که ما برخلاف همه دنیا تابع «اعتقاداتمان»هستیم نه«اقتصادمان»


 سیّد مرتضی آوینی


  • علی حسنوند
۱۰
اسفند
بسم الله الرحمن الرحیم

عناوین کتابها:


1) ازدواج موقت                                                     جمعی از نویسندگان
   
2)  ازدواج موقت یا مجدد؟ راه حل یا معضل؟              حسن زاهدی حق

3) ازدواج موقت؛ قاعده یا استثناء                             زهره آقایانی
   
4)  روایاتی مربوط به ازدواج موقت                            حسین طباطبایی
 
5) متعه، یک ضرورت اجتماعی                                احمد بهشتی   

6) قرآن و ازدواج موقت                                             علامه طباطبایی
 
7) مرزشناسی در ازدواج موقت                               عزت السادات میرخانی
   
8) ازدواج موقت؛ قاعده یا استثناء                              زهره آقایانی
 
9) ازدواج موقت در اسلام                                         مرتضی عسکری


دانلود کتاب ها(9 کتاب با موضوع ازدواج موقت)

همه این کتابها با فرمت pdf هستند

برای دریافت این کتابها برای موبایل( البته به چهار فرمت مختلف) به آدرس زیر مراجعه کنید



  • علی حسنوند
۱۰
اسفند


البته کاملا واضحه که منظور اینجا ثوابهای مستحبه وگرنه ثوابهای واجب که جای هیچ بحثی ندارن و ترکشون گناه محسوب میشه

  • علی حسنوند
۰۷
اسفند
بسم الله

 بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست


بی تو هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

فاضل نظری


http://sangariha.com/i/attachments/1/1377568836438315_large.jpg

  • علی حسنوند
۰۷
اسفند
 مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلق‌آویز شدن،‌ چادر از سر من و دخترم گرفتند. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند و چون پتو به سر داشتیم، خنده‌های تمسخرآمیز و متلک‌ها شروع شد، «حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!...» و یکی گفت «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد».
*****
 مرضیه حدیدچی (دباغ) متولد 1318، از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامى‏ است که فعالیت‌ها و حرکت‌هاى سیاسى خود را از سال 46 آغاز کرد؛ وی در طول مبارزات خود، توسط ساواک دستگیر شد و به همراه دخترش در زندان‌های مخوف رژیم پهلوی شکنجه‌های سختی را تحمل کرد.

این مبارز انقلاب اسلامی پس از آزادی از زندان به خارج از ایران رفته و در پاریس نیز به عنوان محافظ،‌ حضرت امام خمینی (ره) را همراهی می‌کند. مسئولیت‌هایی چون فرماندهى سپاه همدان، 3 دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران علاوه بر مبارزات ایثارگرانه و شجاعانه در برگ‌های ذرین دفتر زندگی این بانوی مجاهد به چشم می‌خورد. در سی‌و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بخشی از خاطرات این بانوی مبارز انقلابی را که به نقل از خودش در کتاب خاطراتش نقل شده مرور می‌کنیم.

سال 1352 حدود 2 ماه از شکسته شدن محاصره خانه می‌گذشت، اما من هیچ‌گاه از اندیشه لو رفتن و دستگیری فارغ نمی‌شدم. همسرم در این ایام چون در بازار مشکلاتی برایش پیش آمده بود به توصیه دیگر دوستانش در شرکت ملی ساختمان به عنوان حسابدار مشغول به کار شد و بیشتر ایام دور از خانه و در شهرستان به سر می‌برد. او شبی پس از سه ماه دوری برای دیدن خانواده‌اش آمده بود، من نیز تازه از سفر همدان برگشته بودم. چند روزی بود که به خاطر تولد بچه یکی از اقوام که خود در زندان بود به آنجا رفته بودم.

شبی که افراد خانواده دور هم جمع شده از احوال هم سخن می‌گفتیم ناگهان در خانه به صدا درآمد. دختر بزرگم رفت و در را باز کرد و آمد و گفت «مامان! پرویزخان آمده!» دریافتم که برای دستگیری‌ام آمده‌اند. شوهرم را به پشت‌بام فرستادم و گفتم «با تو کاری ندارند، به دنبال من آمده‌اند، شما بالای سر بچه‌ها بمانید!» پرویز و سایر مأموران از من خواستند که بدون سر و صدا همراه‌شان بروم. بچه‌ها دورم جمع شده بودند و گریه و زاری راه انداختند و داد می‌زدند «مامان ما را کجا می‌برید! مامان ما را نبرید!..».

ساواکی‌ها می خواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می‌گفتند «با مادرتان کاری نداریم، پاسخ چند سؤال را که داد برمی‌گردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمی‌گردد!» به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم «برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند. مراقب خانه ما باشد»،‌ مأموری متوجه این گفت‌وگوی کوتاه شد جلو آمد و سرزنشم کرد که «چرا حرف زدی؟» گفتم «او سلام کرد و من جوابش را دادم حرفی با او نزدم» ماشین‌شان را نشان داد و گفت «زیادی حرف نزن، برو سوار شو!»



مأموری جلوتر از من در صندلی عقب ماشین نشسته بود، دیدم اگر سوار ماشین شوم آن دیگری هم طرف دیگرم خواهد نشست و من میان آن دو قرار می‌گیرم. گفتم «من بین دو نامحرم نمی‌نشینم، به جلو می‌روم شما سه نفر عقب صندلی بنشینید» با اسلحه تهدیدم کردند «برو بالا! مسخره بازی در نیاور... دو تا نامحرم!» گفتم «بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی‌نشینم» هر چه می‌گذشت زمان به نفع‌شان نبود، بالاخره همان‌طور که من می‌خواستم شد.


به نزدیکی‌های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم «من عینکی نیستم» گفتند «عجب دیوانه‌ای است این...!» خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف‌های بی‌ربطی می‌زدم، تا خودم را بی‌خبر نشان دهم و گفتم «آقا هر چه زودتر سؤال‌های مرا بپرسید، باید زود برگردم، بچه‌هایم هنوز شام نخورده‌اند، صبح زود باید برای رفتن به مدرسه بلندشان کنم».

به کمیته مشترک رسیدیم، در کمیته فهمیدم ساواک اطلاعات زیادی از من در دست دارد، این که من با این تعداد بچه و مشکلات زیاد زندگی و با وجود زن بودنم دارای ارتباطات و فعالیت‌های سیاسی گسترده بودم، حساسیت‌شان را بیشتر برمی‌انگیخت.

شکنجه‌ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان‌فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می‌کردند که موجب رعشه و تکان‌های تند پیکرم می‌شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه‌ای صورت می‌گرفت. در مواقع حرفه‌ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می‌زدند که از هوش می‌رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می‌کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می‌شد، طاقت‌فرسا و جانکاه بود.

یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود، دیدم. پشتم به شدت درد می‌کرد و زخم‌هایم می‌سوخت. از وحشت و ترس خود را به دیوار چسباندم تا اگر دوباره برای شکنجه آمدند، پشتم از ضربات شلاق درامان بماند؛ از شدت خستگی چشم‌هایم را نمی‌توانستم باز کنم، صدای پایی شنیدم. چشم‌هایم را نیمه باز نگه داشتم، دیدم مأموری وارد شد ـ خدا عذابش را زیاد کند ـ چشم‌هایم را کاملاً بستم و به خدا توکل کردم.

مدتی ایستاد و رفت، طولی نکشید که دوباره بازگشت و باتومی در دست داشت؛ جلو آمد و مرا کتک زد؛ وحشی و نامتعادل به نظر می‌آمد،‌ هر چه می‌پرسید اظهار بی‌اطلاعی می‌کردم. اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن از جمله گوش، لب و دهان به قدری دردناک بود که کاملاً بی‌حس و بی‌نفس می‌شدم.

یک مرتبه، مرا بر روی تختی خواباندند و دست‌ها و پاهایم را از طرفین بستند، وقتی شکنجه‌گر وارد اتاق شد، سیگار روشنی بر لب داشت، بلافاصله آن را روی دستم خاموش کرد و همراه با ضجه و ناله من به مسخره گفت «آخ! سیگارم خامومش شد!» و دوباره سیگار دیگری روشن کرد، این بار آن را بر روی جاهای حساس بدنم خاموش کرد که از تمام سلول‌هایم درد برخواست.

حدود 16 روز از بدترین و وحشتناک‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کردم، ولی هنوز چیزی یا مطلب درخور و با اهمیتی به ماموران نگفته بودم؛ و این امر سخت بر مأموران و بازجوها گران آمد. از این رو دست به کاری کثیف و غیرانسانی و خباثت‌آمیز زدند؛ دختر دومم را که به تازگی به عقد جوانی درآمده بود دستگیر و به کمیته نزد من آوردند. آنها فکر می‌کردند با چنین اقدامی و ایجاد فشار روحی و روانی، مقاومت مرا در هم شکسته و مرا به حرف درمی‌آورند زهی خیال باطل!

رضوانه محصل مدرسه رفاه بود و به همراه سایر دانش‌آموزان مدرسه به کارهای هنری و جمعی می‌پرداخت. او سرودها و اشعاری را که از رادیو عراق پخش می‌شد با دوستانش جمع‌آوری کرده و در دفترچه‌اش نوشته بود. این دفترچه پس از دستگیری من و هنگام تفتیش و بازرسی خانه، به دست مأموران افتاده بود و این بهانه‌ای برای دستگیریش شده بود.

شب اول، آن محیط برای رضوانه خیلی وحشتناک و خوف‌آور بود، دایم به خود می‌لرزید و دستش را به دستان من می‌فشرد. البته من نیز دست کمی از او نداشتم، ولی بایستی برای حفظ روحیه دخترم خودم را استوار و مسلط نشان می‌دادم تا او بتواند در برابر شکنجه‌هایی که در روزهای بعد پیش رویش بود دوام بیاورد و خود را نبازد.

مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلق‌آویز شدن،‌ چادر از سرمان گرفتند. برایم خیلی روشن بود که انگیزه و هدف واقعی آنها از این کار، دریدن حجاب ـ نماد زن مومن و مسلمان ـ و شکستن روحیه ما بود، از این‌رو ما نیز از پتوهای سربازی که در اختیارمان بود برای پوشش و به جای چادر استفاده می‌کردیم. عمل ما در آن تابستان گرم برای ماموران خیلی تعجب‌آور بود، آنها به استهزا و مسخره ما را «مادر پتویی! دختر پتویی!» صدا می‌کردند.

جلادان کمیته در ادامه کارهای کثیف‌شان، چند موش در سلول رها کردند که دخترم می‌ترسید و وحشت می‌کرد و خودش را به من می‌چسباند و می‌گریست. تا صبح موش‌ها در وسط سلول جولان می‌دادند و از در و دیوار بالا و پایین می‌رفتند.

در آن شرایط و اوضاع، بایستی به دخترم دلداری می‌دادم ولی به دلیل ترس از میکروفن‌های کار گذاشته شده و شنیدن حرف‌هایمان، پتو را به سر می‌کشیدیم و به بهانه خوابیدن، در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت می‌کردم تا بداند اوضاع از چه قرار است.

آن شب دهشتناک به سختی گذشت. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند چون پتو به سر داشتیم، خنده‌های تمسخرآمیز و متلک‌ها شروع شد، «حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!... پتو پتویی!» و ... یکی گفت «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد و...» خلاصه ما را حسابی دست انداخته و مسخره می‌کردند.

وقتی از کارها و وحشی‌بازی‌هایشان نتیجه نگرفتند، ما را از هم جدا کردند. لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه همه جا را فراگرفت. به خود می‌لرزیدم، بغضم ترکید و گریستم، به خدا پناه بردم و از درگاهش برای رضوانه، تحمل در برابر این همه شدت و سبعیت التماس کردم. با وجود این همه شکنجه، رضوانه چیزی نداشت که بگوید. برای من هم همه چیز پایان یافته بود و از خدا شهادت را طلب می‌کردم.

رفته رفته زخم‌ها و جراحت‌های من عفونت کرد و بوی مشمئز کننده آن تمام سلول را فراگرفت، به طوری که ماموران تحمل ایستادن در آن سلول را نداشتند. ماموران که از مقاومت ما عصبانی بودند، شبی آمدند و با درنده خویی رضوانه را با خود بردند و فریادها و استغاثه‌های من راه به جایی نبرد. دیگر تاب و توانی برایم نمانده بود.



نگران و مشوش ثانیه‌ها را سپری می‌کردم. برایم زمان چه سخت و سنگین در گذر بود. بی‌قرار و بی‌تاب در آن سلول یک‌ونیم‌متری این طرف و آن طرف می‌شدم و هرازگاهی از سوراخ کوچک [دریچه] روی در، راهرو را نگاه می‌کردم. کسی متوجه رفت و آمدها نبود؛ چه کسی را بردند؟! چه کسی را آوردند؟! هیچ برای ما مشخص نبود. برای هیچ‌کس، هیچ‌کس! چون مارگزیده‌ای به خود می‌پیچیدم.

صدای جیغ‌ها و ناله‌های جگرسوز رضوانه قطع نمی‌شد. سکوت شب هم فریادها را به جایی نمی‌رساند. ناگهان همه صداها قطع شد... خدایا چه شد؟!‌ هراس وجودم را گرفت. دلهره، راه نفس کشیدنم را بند آورد! تپش قلبم به شماره افتاد! خدایا چه شد؟! چه بر سر رضوانه آوردند؟!

ساعت 4 صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می‌زدم. ... صدای زنجیر در را شنیدم... به طرف سلول خیز برداشتم. وای خدایا این رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح، خونین،‌ دو مامور او را کشان کشان بر روی زمین می‌آورند. آن قطعه گوشت که به سوی زمین‌ها رها شده رضوانه! جگر پاره من است.

هر آنچه که در توان داشتم، به در کوفتم و فریاد کشیدم، آن چنان که کنگره آسمان به لرزه درآمد، هر چه که به دستم می‌رسید دندان می‌کشیدم، آنقدر جیغ زدم که بعید می‌دانم در آن بازداشتگاه جهنمی کسی صدایم را نشنیده و همچنان در خواب باشد. وقتی دیدم سطل‌های آبی که بر روی او می‌پاشند، او را به هوش نمی‌آورد و بیدارش نمی‌کند؛ دیگر دیوانه شدم، سر و تن و مشت و لگد بر هر چیز و همه جا می‌کوفتم، فکر می‌کنم زبانم بریده بود که خون از دهانم می‌آمد؛ دیگر نای فریاد و تحرک نداشتم، بهت‌زده به جسم بی‌جان دخترم از آن سوراخ در می‌نگریستم... ولی هنوز از قلبم شرحه شرحه خون می‌جوشید.

ساعت 7 صبح آمدند و پیکر بی‌جانش را داخل پتویی گذاشتند و بردند. تصور اینکه رضوانه جان از کالبد تهی کرده و مرده باشد، منفجرم می‌کرد، چنان که اگر کوه در برابرم بود متلاشی می‌شد، به هر چیز چنگ می‌زدم و سهمگین به در می‌کوفتم و فریاد می‌زدم: «مرا هم ببرید! می‌خواهم پیش بچه‌ام بروم! او را چه کردید؟ قاتل‌ها!‌ جنایتکارها و...» در همین حیص و بیص صوت زیبای تلاوت قرآن میخکوبم کرد: «واستعینوا بالصبر والصلوة و انها لکبیره الّا علی‌الخاشعین». آب سردی بر این تنوره گُر گرفته ریخته شد، صوت قرآن چنان زیبا خوانده می‌شد که گویی خدا خود سخن می‌گفت و خطابم قرار می‌داد و مرا به صبر و نماز فرامی‌خواند.

بر زمین نشستم و تازه به خود آمدم و دریافتم که از دیشب تاکنون چه اتفاقی روی داده است. صدا، صدای آیت‌الله ربانی شیرازی بود که خیلی سوزناک دلداریم می‌داد.


منبع خبر:http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13901116000622

  • علی حسنوند
۰۶
اسفند

بسم الله الرحمن الرحیم
گاهی با احادیثی مواجه میشویم که ثواب قرائت برخی سوره ها یا دعا ها را بیان کرده اند ولی باور این که واقعا خواند این سوره ها این ثوابها را دارد سخت است و با برخی اعتقادات ما سازگار نیست. مثلا میگوید اگر فلان دعا را بخوانی تا یک سال برای شما گناهی نوشته نمیشود. واقعا خواندن این سورها این ثوابها را دارد؟ آیا این احادیث درست هستند؟

برای یافتن پاسخ این سوالها باید به نکات زیر توجه کرد:

1) ثواب اعمال انسان ها مختلف مثل هم نیست.مثلا نمازهایی که افراد مختلف می خوانند ثواب یکسانی ندارد.نماز هر قدر خالصانه تر انجام شود و هرچه با حضور قلب بیشتر خوانده شود در کمال و رشد آن فرد تاثیر بیشتری خواهد داشت و ثواب بیشتری هم خواهد داشت. چه بسا گاهی برای یک نفر یک نماز باعث شود که مسیر زندگی اش را عوض کند و از طرفی چه بسیارند کسانی که از نمازهای بهره کمی میبرند. پس ثواب اعمال ظاهرا یکسان هم برای افراد مختلف و در شرایط مختلف  یکسان نیست.چه بسا قرائت یک سوره برای یک نفر با شرایطی که دارد آنقدر موثر باشد که باعث بهشتی شدن او شود ولی برای فرد دیگر به خاطر گناهان و موانعی که درست کرده هیچ تاثیری نداشته باشد.

2) برخی از ثواب های گفته شده برای سوره ها ودعاها به اندازه ای غلوّ آمیز است که جعلی بودنش واضح است. پس برخی از این ثواب ها که گفته شده اند درست هستند(البته با شرایط و قیود) و برخی دیگر نادرست. در کتاب البیان آقای خویی آمده است که بر خی به جهت ترغیب مردم به قرائت قرآن دست به جعل حدیث می زده اند وافرادی را ایشان نام برده است که همگی از اهل سنت هستند وفردی که خودش اعتراف به این مطلب نموده نیز از اهل سنت است. پس برخی از احادیثی که دراین موضوع در منابع اهل سنت آمده ساختگی است.والبته همه این احادیث جعلی نیستند.

3) احادیث اگر بخواهند معنای درست  و واقعی خود را بیابند باید با توجه به سایر معارف وآیات و احادیث معنا شوند و. هیچ گاه یک حدیث به تنهایی و صرف نظر از سایر معارف دینی معنای  خود را نشان نمی دهد. حتی درمورد بعضی احادیث اگر بخواهیم فقط به ظاهر آنها  بسنده کنیم قطعا معنای باطلی پیدا خواهند کرد. مثلا در حدیث داریم «هر کس بعد از نماز جمعه سوره حمد را یک مرتبه و سوره ناس و فلق را هفت مرتبه بخواند... و هر کس بگوید: اللهم اجعل صلواتک و صلوات ملائکتک و انبیاءکعلى محمد و آله... تا یک سال گناهى بر او نوشته نمى‏شود».

همین حدیث اگرقرار باشد به صورت مطلق صحیح باشد، به معناى آزاد بودن شخص تا یک سال است که هر گناهى را انجام دهد، و به طور یقین این معنا صحیح نمى‏باشد؛ زیرا فلسفه دعاها و مناجات براى نزدیک شدن انسان به خداوند و دورى از معاصى و گناهان است. چگونه مى‏تواند خواندن یک دعا، مجوزى براى انجام گناهان و دور شدن از خداوند و رحمت الهى باشد؟

پس اگر این حدیث را بدون در نظر گرفتن معارف اسلامی و قواعد عقلی  وبی هیچ قید و شرطی در نظر بگیریم قطعا معنای غلطی از آن برداشت می شود.
بله اگر کسى این صلوات را در روز جمعه (که روز بسیار پرفضیلتى است و ثواب اعمال چندین برابر است) انجام دهد، ثواب عظیمى به او عطا مى‏شود و اگر قصد جدی بر ترک گناه داشته باشد و توسل و توکل حقیقی به خدا کند توفیقى پیدا مى‏کند که تا مدتى به گناه آلوده نشود. البته تصمیم فرد در ترک گناه بسیار مهم است.پس این گونه روایات بعد از فهم معنای واقعی آن، ناظر به کسی است که بقیه آداب دعا و وظائف دینى را رعایت کند.

4) برای این که به حدیثی عمل شود باید ببینیم که سند آن چقدر اعتبار دارد و محتوای آن چقدر با معارف سازگار است وآیا حدیثی دیگر با آن متعارض است یا نه و....پس  صرف نقل درکتب روایی باعث صحت حدیث نمی شود. البته علماء در مورد سند احادیثی که دلالت بر استحباب اعمال می کنند سخت گیری زیادی ندارند (این عدم سخت گیری هم بر اساس دستور اهل بیت است و معروف است به قاعده تسامح در ادله سنن) علما انجام این اعمال را با امید به ثواب و رجا در رسیدن به ثواب جایز می دانند . چه بسا خواندن این سوره ها تاثیرات اساسی در سعادت برخی افراد به خاطر شرایط آنها داشته باشد و خدا ثواب های گفته شده را با قرائت این سوره به آنها بدهد چون خداوند فوق العاده کریم و مهربان است. ولی آنچه مهم ویقینی هست این است که هدف از نزول این آیات بهرمندی و بکار بستن در میدان عمل و همچنین تفکر و تدبر در این آیات است.

5)  نکته آخر این که برای انسانیت و متدین بودن مهم تر از همه  کسب و داشتن عقاید درست و در مرحله بعد عمل به واجبات وترک محرمات وبعد از این ها انجام مستحبات وترک مکروهات .قطعا اگر قرائت سوره ای به تنهایی باعث شقاوت  وسعادت بود باید جزو واجبات قرار می گرفت ومراجع تقلید که متخصصان تشخیص واجب و حرام هستند باید آن را در توضیح المسائل می آوردند.همین که قرائت سوره ای در روز خاص از طرف خدا واجب نشده است نشان میدهد از جهت اهمیت همانند واجبات و محرمات نیست.واگر حدیثی عملی مستحبی را ملاک شیعه بودن  معرفی می کند باید پس از بررسی سند و محتوای حدیث ببینیم آن حدیث در چه شرایط و برای چه فرد یا افرادی بیان شده و منظور از کلمه شیعه در آن حدیث چه بوده است.

علی حسنوند

منبع:http://shia-patogh.blogfa.com/post/355

  • علی حسنوند
۰۶
اسفند
بسم الله

 بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست


بی تو هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

فاضل نظری


http://sangariha.com/i/attachments/1/1377568836438315_large.jpg

  • علی حسنوند
۰۶
اسفند
بسم الله

 بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست


بی تو هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

فاضل نظری


http://sangariha.com/i/attachments/1/1377568836438315_large.jpg

  • علی حسنوند
۰۶
اسفند
بسم الله

بوی کربلا داره روضه های ما        مگه یادمون میره خاطرات جبهه ها

دریا دل، با صفا، عاشق، بی ادعا         یک به یک تا خدا  پر میکشیدن

غرق شور نوا محو نور خدا         تا عرش کربلا پر میکشیدن

(از اینجا دانلود کنید)بوی کربلا

  • علی حسنوند
۰۵
اسفند
بسم الله الرحمن الرحیم

برای دریافت مطالب مذهبی از پاتوق بچه شیعه ها (هفته ای دو  پیام) در خبرنامه وبلاگ ثبت نام کنید و یا یک پیام بدون متن به آدرس     aa.hasanvand@yahoo.com   ارسال نمایید    درپناه حق

برای عضویت در خبرنامه نام و ایمیل خود را به ترتیب در کادرهای زیر وارد نموده و دکمه ارسال به خبرنامه را بزنید





  • علی حسنوند