پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

پاتوق بچه شیعه ها 2

صفای قدم بر وبچه های شیعه

باید ازخودتان شروع کنید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندها

تن من زندان است

دوشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۵۰ ق.ظ

تن من زندان است

و منم زندانی

مانده ام در دل ِ این کالبد نفسانی

عشق در دام هوس

روح حبس الابد بند قفس

آدمی زندان است


و من آن مانده به خواب

 

تشنه جرعه ای از صافی ناب

در تکاپوی خیال لب آب


http://s5.picofile.com/file/8117162818/_20111104_2080331256.jpg

در فراسوی سراب

مانده ام در مرداب

آرزوها ، همه ام نقش بر آب

آدمی زندان است

و من آن خسته‌ی راه

مانده ام در تک این تنگ سیاه

نه به راه پیش رفتن باز است

راه برگشت تباه

غرقه ام غرق گناه

نه کسی می‌خواهد که خبر گیرد از این چشم به راه

نه کسی می‌آید به ملاقاتی اعدامی زندان گناه

در شگفتم من از این بند و قفس

محکمه، حاکم و محکوم خودم هستم و بس

از چه باشم غمگین ؟

از چه ام دل چرکین ؟

از خدا ؟

یا که از این پیکره‌ی ننگ از این کوه گناه ؟

من بنایش کردم

بر کویر شهوت

و نهادم برهم ، آجر آجر نفرت


http://s5.picofile.com/file/8117162850/Hamid_Janipour_12.jpg

برج و بارویش آه

پی اش از جور و جفا

و جلایش دادم

به فریب ، به ریا

ننگم باد ، آری آری همین است سزا

اندرین منزل پست

یاد می‌آورم از روز الست

یاد جام باده و بنده مست

که نمک خورد ، دریغا که نمکدان بشکست

و چنین گفت با بوم تعهد نقاش

که تو ای نقش ، امین غم عشق من باش

آسمان بار امانت نتوانست کشید

شانه خم کرد ، وجودش لرزید

من دردانه‌ی بد مست تعهد کردم

که بپایم عهدم

با همه جان و تنم

 

با همه سلول‌های بدنم

 

ولی اکنون . . .

زندانی سلول تنم

ای صد افسوس که دردانه هستی به دمی مستی باخت

و سمند ابلیس بر دل گیتی تاخت

و شگفتا که دو گندم دو جهان فاصله ساخت

شرمم باد . . .

و چه سود از غم این یاد ، که بودم بر باد

کاش در کرنش هستی نمی‌گنجیدم

کاش با جام می‌عشق نمی‌رقصیدم

تا که در ملعبه لهو و لعب

اهرمن وار خدا می‌دیدم

شرمم باد . . .

و زمین شرمش باد

که زخاک بدنش چون من زاد

شرمم باد . . .

که از آن نقش برازنده چون هور

وزان خاکی مسرور

به جز روزنکی نور

دگر باقی نیست

روزن نور شده همدم این فکری مخمور

دریغا که دگر ساقی نیست

همه یارم شده این روزنک نور

 

نمی‌دانم چیست ؟

 

من نمی‌دانم کیست ؟

سالها خواجه در بار من است

قدر عمری است که غم خوار من است

من نمی‌دانم چیست

من نمی‌دانم کیست

شاید آن شبنم عشقی است که در گِل داشتم

http://s5.picofile.com/file/8117162876/an28868333.jpg
چه بسا بذر امیدی است که در دل کاشتم

شایدم حرمت آن تکه نانی است

که در کودکیم ، از زمین برداشتم

من نمی‌دانم چیست

من نمی‌دانم کیست

شاید آن دل دل قلب نگران پدر است

یا تجلی دعای مادر در نماز سحر است

من نمی‌دانم چیست

من نمی‌دانم کیست

در گذر از آن نور

گوئیا ابر بهار ، بر کویر دل من می‌بارد

ودر این خشک‌ترین خاک خدا

بذر امید رهایی در دلم می‌کارد

در تکاپوی فرار از دام ها

خسته از زنجیر ها

ناگهان حنجره ام می‌شکفد ، با تمام دل خود می‌گویم:

بار پروردگارا ببخشای مرا

و چه زود

نوری از جنس وجود

در دلم می‌تابد

همه جا نور است نور

همه جا شادی و شور

روزن نور دگر روزن نیست

شده دریای عبور

نه دگر زنجیری است

نه دگر از قفس و بند و تباهی خبری است

درب زندان باز است

و دلم از غم تنهایی شب‌های مه آلود تهی است

چون طنینی از عشق بر دلم می‌بارد


http://s5.picofile.com/file/8117162934/57774300625602836366.jpg
همه ابعاد زمان در نظرم می‌آید

یاد آن روز نخست

او مرا می‌خواند

با صدایی آشنا

او سخن می‌گوید

و تو ای بنده ما ، و تو ای خسته راه ، باز هم سوی من آی

گر هزاران بار عهد با خدایت بستی

ور هزارو یکبار عهد خود بشکستی

غم به دل راه مده ، که ز غم‌ها رستی

خجل از کردارم

با خدا می‌گویم

منم آن غرق گناه

با چه رویی به درت روی آرم

باز هم می‌گوید:

و تو ای بنده ما ، و تو ای غرق گناه ، و تو افتاده به چاه

و تو ای خسته‌ی راه ، باز هم سوی من آی

و تو دردانه من

از چه ای دل چرکین ؟

نی نباشی غمگین

غیر من ریز و درشت گنه بنده چه کس می‌داند ؟

من نپوشانم عیب چه کسی پوشاند ؟

و تو ای کودک بازی گوشم

در نخستین افسوس

چشم بر هر گنهت پوشیدم

به جلال و جبروتم که تو را بخشیدم

دگر از درد و غم بند مترس ، چون باد باش

از سکون و سکن و سکته گذر ، فریاد باش

شیشه غم بشکن ، جام مبارک باد باش

بنده عشق بمان

از دو جهان آزاد باش . . .

 

علی اکبر رائفی پور ( آرما)

  • علی حسنوند

نظرات  (۸)

  • منتظر زمان
  • گفتم امشب سفره ای برپا کنم
    هفت سین عشق، در آن جا کنم

    مادرم زهرا(س)، مرا یاری نمود
    بهـر چیدن، با من همکاری نمود

    گفت بگذار از بـرای سفــره ها
    سیـن اول، سیـلـی آن بـی حیـا

    دومین سین، سقط بود و محسنش
    این غم عظماسـت، گشته قاتلش

    سین سوم، سرخی مسمـار بـود
    رنـگ خــون پهلــوی آن یار بود

    گفت سین چهارمم کار در است
    سینـه ی مجروح مسمـار در است

    پنجمین سین، سوختن با دربها
    ســوختــن بـا آتـش نامـــردها

    سیـن شـشم، سختی درد و اَلَم
    دیــدن حیـدر(ع) میان موج غـم

    آخـرین سین از برای سفـره ام
    آتشــی افروخــت در کاشـانـه ام

    هفتمین سین، ساختن با درد بود
    چـون مدینه آن زمان نامــرد بود

    آمــدند بهــر عیـادت دیـوها
    با چـه رویی؟! من نمیدانم خـدا!!!
    سلام!!!
    چقد خوبه میبینیم هنوزم خیلیا تو خط رهبر و امام زمانن!!!
    سر بزنید خوشحال میشم!!
    سلام
    از کجا اوردیش؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    برام ایمیل شده بود.
    در وبلاگ شخصی آقای رائفی پور هم هست
    http://antisemitism.blogfa.com/post-6.aspx
    چطور مگه؟
  • وحید فرزان مهر
  • سلام
    خیلی طولانی و خیلی هم عالی!
    عالی بود
    ممنونیم که در ایمیل لینکش را گذاشتید
    سلام
    شعرقشنگی بود
    واقعاآقای رائفی پورشعرهم می گن ؟
    شعری هم که منتظرزمان گذاشته بودن خیلیییییییییییییییییییی قشنگ وخوب بود ممنون
  • دعا کن بشم عبد الله
  • بسیار قشنگ بود.ممنون.خدا ایشالا همه خوبان و ایشون رو در پناه حق حفظ کنه. دوستان لحظه تحویل سال برا هدایت همه جووووون ها و من عاصی هم دعا کنید.
    یا مقلب القلوب و الابصار....حول حالنا الی احسن الحال.صلوات
    بسیار زیبا بود
    ممنون از ایمیلهایی که روزانه میفرستید و باخبرم می کنید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی